میترا ملک‌محمدی
میترا ملک‌محمدی

میترا ملک‌محمدی
متولد و ساکن تهران

فوق لیسانس مدیریت فرهنگی
*مقام سوم کشوری در شعر چله *مهدویت کسب مقام شاعر برتر ملی در مسابقه غزل بزرگداشت نیمه خرداد
*برگزیده غزل جشنواره کشوری شاهچراغ
*برگزیده داستان کوتاه رادیو زیارت
*همکاری با شبکه‌های رادیویی به مدت دو سال
دبیر کانون شعر دانشگاه سوره به مدت ۶ سال (۹۰_۹۶)
شاعر نویسنده و مدرس خط تحریری
و خوشنویسی با قلم نی

چاپ۱۲ جلد کتاب با نامهای:
۱_ شعرهای سپید در صدف پلکهایت
۲_ دوستت دارم به همین سادگی
۳_ چیزی برای گفتن داشته باش
۴ _ دو رکعت عشق
۵_ یک فنجان عشق
۶_من و یار مهربان
۷ _عاشقانه‌های علمی
۸_تردید از چشمان تو پیداست
۹_ترانه های بیصدا
۱۰ شعرانه ترین خواب جهان
۱۱_سر نوشت موسیقی بختیاری با توجه به روند جهانی شدن
۱۲_ مجموعه غزل زیر پلک شب

* چاپ غزل در کتاب مشترک غزلسرایان معاصر
* برگزاری ۷ نمایشگاه نقاشی انفرادی در تهران و شهرهای مختلف
* برگزاری ده‌ها نمايشگاه گروهی‌ نقاشی و خوشنویسی
شرکت در دو نمایشگاه مشترک بین المللی خوشنویسی برج میلاد

دارای مدرک مربیگری پداگوژی و کوچینک از فنی حرفه‌ای.
مدرس اموزش شعر، نویسنده‌گی و تکنیکهای شعری

،……….

*

*

*

به شوق آنکه میگیری تو دست بی‌نشانها را
چه آسان اوج می‌گیرم مسیر آسمانها را

غزلخوان می‌شوم از شوق نامت را که می‌گویند
که می دانم معطر میکند نامت دهانها را

گلی همچون تو را هرگز نمی‌شد دید هرجایی
همیشه پرت می‌کردی حواس باغبانها را

همان خورشید در ابری که پیدایی و پنهانی
بهاری می‌کند یادت، زمستانها، خزانها را

دوباره نام تو در تنگنای شهر می‌پیچد
چه می‌گویم که باد آورده بوی زعفرانها را

*
*
*

مقصدِ هر آنچه نگاه و نظاره‌ها
پاشیده‌ای به روی شب من ستاره‌ها

منظور هر مثال غزلهای بی‌نظیر
ای حسرت تمام قرون و هزاره‌ها

از دامن خیال تو گلهای آرزو
بر دفتر کویر رقم زد شراره‌ها

ساحل به شوق تو سر و دل میزند به آب
ای دل به تو سپرده تمام کناره‌ها

موزون‌ترین سرود تپش در رگ حیات
آوای توست نغمۀ نای مناره‌ها

تندیس مرمرین تماشاگه خیال
ای مهربان‌ترین من، ای از تو چاره‌ها

زیباترین تصور بر پردۀ محال
سمت تو میروند تمام اشاره‌ها

دستی بکش به معجزه بر روی باورم
ای حاصل دعای من و استخاره‌ها

*

*

*

 

پروانه
پروانه‌ها هرروز میبینند خوابت را
حفظ‌اند بلبلها غزلهای کتابت را

با شیطنتهای هوای صبح میشد دید
گاهی نگاه نافدِ زیر نقابت را

فهمید روزی بعد عمری از زبان بید
یاس امین‌الدوله راز پیچ و تابت را

تعریف میکردند با حسرت برای هم
آیینه‌های شهرِ قصه آفتابت را

شب تاب ها در باغ آذین بسته اند انگار
با برگ گلهای اقاقی رختخوابت را

با برق الماس نگاهت نشکنی ای جان
این دل که در خود دارد عمری التهابت را

*

*

*

.
در پیچ تنگ کوچه جادوی کلامت را
روی تن دیوارها خواندیم نامت را

هر صبح صدها شاپرک با تور میگیرند
از قاصدکهای غزل آور پیامت را

آنقدر معصومی که باور میکنم هر شب
گنجشکها در سفره میچینند شامت را

آنقدر شیرین شعر میگویی که میفهمم
پُر میکنی از باغهای بوسه جامت را
هر روز میبینم که میخوانند با خورشید
تصنیف پرواز کبوترهای بامت را

حالا که جان دادی به جسم سرد من ای عشق
باید بگویم پاسخ گرم سلامت را

*

*

*

 

نجوا با اطلسی
.

تو که با نسترنها، اطلسی‌ها گرم نجوایی
تو که با قاصدکها خستۀ کوه و کمرهایی

حواسم پرت شد از هول دیدارت، تویی انگار!
دلم پر زد بگو باز این تویی از دور پیدایی؟

اگر دلشوره‌ها دست از سرم برداشت میگویم
تو کل هستی من از تمام دین و دنیایی

بیا که لحظه‌هایم از غم و دلتنگی‌ات پر شد
تو که از تهمت نامهربانیها مبرایی

حواس چشمهایم هر طرف سمت تو میچرخد
خیال‌انگیز من ای قبله‌ی سبز تماشایی

و عقل و عشق پاکوبان و دست افشان
به تسبیح تو مشغولند با آیات شیدایی

به باران مینشیند چشمهای ابریام ای کاش…
خدایا خواب میبینم؟ نه بیدارم … تو میآیی

*

*

*

.
.آویخت به دلتنگی شبها شنلش را
پیچید به پای سفرم دست دلش را

میخواست بمانم همۀ عمر کنارش
فهماند به من مسألۀ محتملش را

هی حرف، متل، نوحه، غزل، شعر، گالیه
در دامن من ریخت همه درد و دلش را

میگفت که میمیرد و بیتابی این عشق
آمیخته در خون دلش، آب و گِلش را

پیچید به هم فلسفۀ عشق و به هم ریخت
در حافظه‌اش فرضیه‌های هگلش را

خندیدم و یک قلب کشیدم ته نامه
یک بوسه بهم ریخت تمام اشلش را

*

*

*

دل صاف و زلالت از دل آئینه زیباتر
نفسهای شفابخش تو از عیسی، مسیحاتر

توکه درخوابو بیداری حواست هست شایدمن
مبادا از تو غمگین تر، مبادا از تو تنهاتر…

خیال روشنت را سایه بان ابر غمها کن
اشارتهای انگشت تو از اعجاز بالاتر

سکوتت، شعرو حرفت، شادیت لبخند آرامت
نگاه ساده‌ات، از خواب، از رویا تسلاتر

نگاهم کردی و خواندم تمام حس و حالت را
من از عمق غبار آلود چشمان تو گویاتر

نبینم تلخی یک بغض را در چشم ابرآلود
دل دریائیت از کوه، از صحرا، شکیباتر…