(غزل،نیمایی،مثنوی)
۱.غزل
الف. اتاق لحظه ها
یک خبر دارم برایت:قلب من دزدیده شد!!!
قطره های عشق،بر اشعار من پاشیده شد
آمدی و بر زمینِ خیمه گاهِ قلبِ من
بعد از آن شب،ردپایی از شبیخون دیده شد
در جواب”دوستم داری؟”نگفتی حرفی و…
این سوالِ بی جوابم ، بارها پرسیده شد
کمتر از فرهادم و شیرین تر از شیرین تویی
این چنین،روحِ تعادل در غزل ها دیده شد
حسرتِ نوشیدنِ یک قندپهلو پیش تو
مثل اشیا ، در اتاقِ لحظه هایم چیده شد
عمر ما را مثلِ گُل کوتاه کردی،بعد از آن
دسته گُل دادی به آب و دسته گُل هم چیده شد
ب. حاشیه ها…
باز دلواپسیِ ثانیه ها را دارم
باز دلشوره این،قافیه ها را دارم
هوس انگیزتر از قالیِ کرمانی و من…
متن یک سو،عطشِ حاشیه ها را دارم
آنچه من میکشم امروز نفس نیست غم است
انتظارِ نفسی ، در ریه ها را دارم
زندگی ، معرکه فرضیه ها نیست ولی…
باز هم ، دغدغه فرضیه ها را دارم
نکند باز غزل ، رنگِ عزا بر دارد
من کجا طاقتِ این مرثیه ها را دارم؟
ج.مشروطه خواه
ای مستبدِ زیبا ، مشروطه خواه عشقم!
مشروطه خواهم از بس در سوز و آه عشقم
تا مجلسِ دلم را ، بستی به توپ و آتش
با یک تفنگ سَرپُر،من کجکلاه عشقم
من عشقیِ غزلخوان،تو شاهِ کینه جویان
من فرخیِ مهجور ، در قتلگاه عشقم !!!
گفتی:تفنگ بگذار ! تسلیم امر ما شو !
گفتم:به چَشم بانو ، من سر براه عشقم
گفتی،قطار امشب،آید به سویت اما…
آنشب گذشت و شبها ، در ایستگاه عشقم
گفتی:بهار پیداست،از دور میشود دید !!!
پس من چرا اسیرِ اسفند ماهِ عشقم؟!
یک عمر عارفانه،تصنیفِ خون سرودم
یک عمر عاشقانه،مشروطه خواه عشقم…
د. اما…
به دوری از تو با تردید عادت میکنم،اما…
از این کابوسِ عاشق کُش،اطاعت میکنم،اما…
زمانی گفته بودی،بودَنَت را نیستم لایق
من از بودَت به لبخندی قناعت میکنم،اما…
مرا یکبار کُشتی،بعد از آن همواره خواهی کُشت
در این کُشتار،از کارَت حمایت میکنم،اما…
نشاندی خنجری از پشت،بر جانم زدی زخمی
در این غوغا به روحم من خیانت میکنم،اما…
به جز مُردن ندارد عشق ، منزلگاهِ پایانی
خودم را و تورا از درد راحت میکنم،اما…
ص. اقتصاد عشق
انگار با این شعرها،قولی،قراری کرده ای
بازار حرف از عشق را، بَد انحصاری کرده ای
این فصلِ سرد از زندگی،اسمش رکودِ واژه هاست
زیباترین الفاظ را هم ، احتکاری کرده ای
بازارها را بستی و گفتی:نه… اما بعدِ من
گویا سهامِ عشق را ، قیمت گذاری کرده ای
دل میبری،دل میخری،بازاریابی میکنی
حتی در این مورد،تو کاری ابتکاری کرده ای
در صِنفِ احساس و صفا،بااعتباری پس چرا…
جا در نگاهِ شاعرِ بی اعتباری کرده ای؟!
دَخلِ دل و خرجِ هوس،با هم نمیخواند چرا؟!
در اقتصادِ عشق هم،بی بند و باری کرده ای
۲.نیمایی
بوی حنا
پونه دَم کردم باز
و نشستم که بنوشم بیتی
و بخوانم دَم نوش
***
بعدِ یک جرعه ناب
از دلِ پونه و آب
دیدم او می آید…
با طمانینه و آرام می آمد مادر
برفِ پیری بر سر
درد در تک تک اعضای تنش پیدا بود
باز هم با این حال
چشم هایش میداد
خبر از شیطنت دخترکی دیروزین
الغرض
رفت و نشست
توی یک کاسه مس
ریخت یک بسته حنا
تا ببندد به سرش
خون بپاشد به دلم
یا به برفی که بر آن قله نشست
قله نور…
ناگهان بوی حنا
قاطیِ رایحه پونه شد و…
عیش ، شد طیش
خدایا چه کنم…؟
کِی زمان رد شد و رفت؟!
کِی زمان رفت و گذشت؟!
وای مادر تو چه زود…
سر و کارت به حنا افتادست!!!
من کجاها بودم؟
در چه حالی بودم؟
به چه کاری بودم؟
که ندیدم موهات…
میشود تار به تار
رنگ شیری که تو نوشاندی و من…
قد کشیدم مادر
غصه بچه آخر این است:
دیر یا زود عیان خواهد دید
پیریِ مادر و غم های پدر…
آخدا !!!
آخدا ، میدانم
رسم و قانون طبیعت این است
حکمتت را هم شُکر
باز هم با این حال
گفتنِ”میدانم…”
کار عقل است خدا
به دلم من چه جوابی بدهم؟
به دلم من چه بگویم که چنین
میزند میریزد
سقفِ این سینه پوک
آخدا !!!
غم دارد،آشفته ست…
تبدار است.
۳.مثنوی
جمعه
رنگِ پیراهنِ یوسف ، شده هر هفته من
خبری نیست از آن یارِ سفر رفته من
جمعه را رنگ غمی خسته دگرگون کرده
بوی لیلاست ! دلم،همدم مجنون کرده
جمعه یِ سرد و سیاه است که فرهادکُش است
جمعه یِ خاطره کُش،سنگدل و یادکُش است
جمعه را تویِ دلم،با تو قدم خواهم زد…
قدم از کویِ ازل، تا به عدم خواهم زد
جمعه را رنگِ تو دادم،که جهان تازه شود
هرچه خواهی تو بگو، بلکه همان تازه شود…
علی احمدی راد