نگاهی به مجموعه شعر «جراحت کلمه»
«زن» و «عشق» از نگاه فرزین پارسیکیا
معصومه اخوان:
فرزین پارسیکیا شاعر، نویسنده (کودک و نوجوان)، ویراستار، ترانهسرا و روزنامهنگار کشورمان است که فعالیتهای ادبی خود را از اوایل دههی هفتاد و با همکاری کانونهای ادبی تهران آغاز کرده است و به طور رسمی از سال ۱۳۷۸ به عنوان دبیر گروه پاراگراف و با انتشار بیستوهفت شماره از این نشریه با کارنامهی پرباری تا اوایل دههی نود پیش رفته است. او در سال ۱۳۹۴ با انتشار اولین اثر رسمی خود با نام «به ردیف میرزا عبدالله» از نشر توس و در قالب شعر سپید در عمل وارد بازار کتاب و جامعهی ادبی کشور شده است.
«به تیک ثانیه معتادم»، «انقراض راوی» ، «لکنتی از گیسوانت» ، «ستاره یک شب تعطیل» ، «فری موفری» ، «فیشرآباد» ، «ستاره سحرآمیز ناپگ» و «جراحت کلمه» از جمله آثار وی میباشد. پارسیکیا مؤسس و مدیر انجمن ادبی «در حضور شعر» از سال ۱۳۹۷ تا به امروز بوده و در حیطههای ویراستاری، کارگردانی فیلمهای مستند و ادبیات کودک و نوجوان نیز فعال بوده و هست، و آثار برجستهای نیز ارائه داده است.
«جراحت کلمه» از انتشارات مرواردید پنجمین مجموعه شعر او در قالب سپید و دهمین اثر منتشر شدهی فرزین پارسیکیاست که در سال ۱۳۹۹ و در ۱۰۴ صفحه، قطع رقعی و جلد شومیز به دوستداران شعر امروز تقدیم کرده است.
«عشق» و «زن» تنها مضمونی است که شاعر در این دفتر به خاطر بیانش دستبهدامن تمام واژهها شده، و فضاها و تصاویری در موقعیتهای ناممکن را آفریده است. و با در هم آمیختن ماهرانهی سازههای یاد شده و تکیه بر اتمسفر عاشقانهی شخصی و آمیزش ناخودآگاهی و خودآگاهی خویش، با تکرار بعضی واژهها و کلمات ریتم خاصی به اشعارش بخشیده است.
مانند (قطعه ۴)
هم سر که میرود، درد
هم درد دارد رفتنت همدرد!
و دار دارد این صبح بلاتکلیف…
و در این بین بیآنکه شعرش به شاعر دیگری شباهت داشته باشد، صدای خودش را به خوبی میشنود و صبورانه حرکت شعریاش را جهت میدهد. در این خصوص و دقت در جنبه پر رنگ اتمسفر عاشقانهی کتاب، مثال زیر قابل ذکر است:
(قطعه ۱۲)
به هیچ اصرار ندارم
که به هیچات بسپارم بانو!
پرانتز را باز میکنم
مینویسم «دوستت…»
خودم را میبندم به خلصهای مدام که
بگویی «دارم»
دارم راه میروم
بالا بگیر سرت را
این ابرها «هیچ» را از زیر پایم میکشند
و پرواز رسم عجیب کلمههاییست
که به هیچچیز اصرار ندارند…
و همچنین قطعههای۲۵ و ۳۶ و ۵۳ و …
شاعر در این دفتر با الفاظ چنان با مهارت بازی میکند یا جملههایی در عرض یکدیگر میآورد و شعرش را دیدنی و شنیدنی میسازد، که مخاطب با یکبار خواندن، معنای واضح و واحدی دریافت نمیکند. به تعبیری سطرها به پیش و بعد خود متصل هستند.
مانند (قطعه ۳۵)
گاز میدهم
از صدر تا «صدر»
برای «معمر» اما
دهانی نمانده و
گلوله دور میشود
ببین سرهنگ!
یک جای تاریک را تاریخ گذاشتی
یک جای تاریخ را تاریک
در کنار سبک و سیاق پیوسته و روان کتاب، روش نوشتاری نویسنده، به مخاطب اجازه میدهد چنانچه خود میداند بخواند و از پس تمام حرفهای گفته و ناگفته شاعر بربیاید؛ و گاه خواننده در شعرهای طولانی و گاه کوتاه، جنوننگاری وی را برنمیتابد و خواسته و ناخواسته به تأمل و دگراندیشی سوق داده میشود.
مانند (قطعه ۱۸)
دو نفر بودم پیش از،
آن که رفت، راست میگفت
میگفت به زودی
زائران مجزا
از مجاری ضریح نفوذ میکنند
و دستت که بیرون مانده را تکان میدهند
به نشان خداحافظی…
آورده بود سیل را که بشوید
اینگونه از گونههای محال
از مذاب مدامی که میجوشد در جریمهای مجرد
اما پنج انگشت رضایتش در هوا میچرخد
میچرخد به بگویم
میچرخد به نگویم
بخشهای منفصل کننده «هذیان» که اولین تجربه آن پیش از این در کتاب «انقراض راوی» نشر مانیاهنر سال ۱۳۹۶، نیز منتشر شده؛ کوششیست حاصل کششی ناشناخته در اندرون آفرینندهی آنها، که شاعر در تمام سطرهای آن در حال جستجوی مجهولیست که بیآنکه خود به یافتهای مشخص برسد، جستار را به خواننده وا میگذارد…
مانند (ص ۵۱ کتاب)
من هنوز بعد از اینهمه سال نمیدانم دهانتان کجای گوش من میخواند
و چشمهاتان کجای اینهمه آینه است که از برق هولناکش،
به محاورهی معکوسی با خود دلخوش کردهام…
یا (ص ۷۰ کتاب)
«گوشی» تو نیستی، خط هم
حتی این پا که میرود معادل سیگار است و سمت تو نیست
جز، جملهی مهجوری که میشود جور دیگری
که از دود درآیی و در دست جا نشوی…
شاعر در طول همهی اشعار گاهی با سکوت ممتد و گاهی با خیالپردازیهایی که خیلی هم بیدرد نیست و گاهی شفاف و درخشان چون آینهی پیش رو، آرزوهای خود را از ما پنهان نکرده است.
مانند (قطعه ۱۵)
ما به هم گفته بودیم
و هر روز به خشکی دستهامان
دریا میزنیم
تا تو از لبهامان نیافتی…
و یا (قطعه ۳۱)
باور دارم به رسولان بیادعا
همانکه چند ثانیه بس بود
تا چهارراه از تو خالی شود
تو از فراموشی
این مجموعه در کنار ساختمند بودن و توجه بسیار به فرم و شکل، مجموعهای است محتواگر و اندیشهگرا. تصویر، تمامیت شعرها را تشکیل میدهد. خلاقانه و دارای حکایتهاییست که به منطق و بدنهی زندگی نزدیک بوده و فحوا و فرجامی موافق با چاشنی و شور رمانتیک و گاه سکون و تراژدی دارد.
برای مثال (قطعه ۷)
دستگیرِ مجد به همیشه بهاری اندام!
آنجا که خاک، ریشههای تو را دارد
آنجا که نبض شهر
مکلفِ کرنش به پیش پای توست
وقتی زمان به موازات برگهات
سربند افتخار فاتحان یونانیست
چیزی بخواه…
یا در (قطعه ۵)
مکرر اینهمه همهمه را چه مینامی
چیست که نام طولانیترین انفاق، رهاییست
تا به بندِ تو ببندم پا
ببندم به لبخند و چشم
تا تو بگشایی دست
اجزای ملتزم به ضرورتت
همه یکجا جمع شدهاند، میبینی؟…
تصویرهای شاعرانه به ویژه در شعرهای کوتاه کاربردهای فوقالعاده دارند. مانند قطعهی ۴۲ و بسیاری از قطعههای بخش پایانی کتاب.
تمایل به گنگ بودن و معما سازی در برخی از اشعار دیده میشود
، که ذاتأ هدف مدرنیسم و هنر نوگرا، با تقلیل روشنایی و صراحت، آفرینش غموض و ابهام و ایجاد سرگردانیِ دلخواه در ضمیر مخاطب است.
مانند:
محبس
به هستهای مقدر
و این شعاع دایره و تکرار
چون وجه غالب همین کلمات است…
یا
درد «میبارد» دارد
هر چند هیجان انجیرم در حیات بیتهران
هر چند به مویی بسته این مُو از همسایهی دیوار…
شاعر گاهی مخاطب را در مسیر کشف معماهایی قرار میدهد که ذهن و منطق شاعر در لحظهی آفرینش آن قرار دارد. گاهی هم سطرهایی از شعر را پا در هوا میگذارد تا ذهن کنجکاو مخاطب را در مسیرِ شعر و حوالی سلامتِ شعور بگذارد. این موضوع در عین حال که میتواند مورد استقبال گروهی باشد؛ ممکن است ذهن گروهی دیگر و مخاطب ناآشنا را برآشوبد و ضمیر فریب خورده وی را در درک برخی مفاهیم دچار دشواری ساخته به دنبال چیدن تکههای پازل برای دریافت تجسم خویش با همانی تجربههای شاعر به بیراهه رهنمون کند.
(قطعه ۱۴)
مگر نه اینکه نمیخندی هم میچکد
مگر تمام این مسیر را پیاده نخوابیدیم
از چه به انزوای اینهمه کوچه رازی شدی
مرز میان ما با ما
اندوه جنونیست که به شب زده است
زده است به رج
یکی در میان، که فراموشی
یکی در میان، که خداحافظ…
و همچنین قطعه ۲۰ بند ۳ و قطعهی ۳۲ و… گه نمونههایی از این دست هستند.
در بعضی از اشعار کلمات همچون موجهای هیز و تیز، روی هم سوار شدهاند و گاه بار تاریخی و فلسفی بر تمام شعر یا سطری از آن سایه انداخته است. که گاهی با پر گویی، شهود و پندار معین و روشنی در اختیار مخاطب قرار میدهد.
(قطعه ۳۶)
معجزه میکند زن
بیکتاب و «طور»
بیفرق شکافتهی نیل
تا بیاذنش
آب نخورد چشم خدای نمرود…
و یا (قطعه ۵۸)
کرکس کنار کودک
کسی کنار بیکسی تنها
و فکِ پایینِ گاومیشِ سالهایی دور
به عکاس
سیب تعارف میکند.
با تمامی این تفاسیر و اوصاف و امید صحبت و نوشتن با وسعت نظر و فراغ بال بیشتر در مجالس و انجمنهای گستردهتر، به شاعر خدا قوت گفته و علاقمندان به شعر و هنر و ادبیات را به خواندن این کتاب و دیگر آثار این شاعر ارجمند دعوت مینمایم.
معصومه اخوان