آدمی گاه بخشی از وجود مخفی خویش ، گاهی همگی آن ظلمات مطلق دست نخورده را در شکلی از ابراز وجود ارائه می کند که گاهی اگر واژه باشد به شعر خواهد زد ، به شعر شبیه خواهد بود ، شعر زاده خواهد شد . من آدمهای فراوانی را دیدم کهشکلی از خود نهانی خویش بودند ، زشت یا زیبا : در راه رفتنشان ، در آداب سخن گفتنشان ، در نگاه کردن هاشان ، در مکث کوتاهی به نقطه ای نامعلوم انگار که آن دور ناپیدا سفری از درون آغازیده تا افقی محو ! همه اینها را می بینم و خیابانها و کوچه ها هر روز شلوغ تر ، نانجیب تر و بیقواره ترند . حالا باید از گنجشک ها نویسش زیگزال برف را یاد بگیرم . از درخت ها بی صدا رقصیدن را و استقامت یک علف هرز خودرو کنار جوبی کثیف که هر بار له می شود و چندی بعد دوباره بلند می شود و به عابران گیج و منگ سلام می دهد . دیدن همه اینها به اندازه ی همان مکث کوتاه است اگر شاعر شده باشی !
شهر های بزرگ کفر بزرگترِ ندیدن ها و نشنیدن هاست . استمرار عادات که به فرسودگی و مرگ می انجامد . یک سرگشتگی و نه حیرانی . نفس کشیدن ازدحام بیخودی و بی سرنجامی فرصت خلاقیت را از فرد می گیرد . یک تداوم بی حاصل . آنگاه این واژه این حس این شورش ناگزیر هزار راه می جوید برای خلاصی و رهایش . شکل یک رنگ پاشیده ، شکل یک سوت ضعیف ، شکل خنده هایی مکرر ، حتی بوق ممتدی بی دلیل . آنکه واژه را برگزیده برای اظهار اندکی به نظم دنیا نزدیکتر است . موسیقی درونی اش هنوز ناکوک نشده و می تواند هنوز ، انتخاب کند !
سالهاست هما را می شناسم . با او و نجابت و ادب و کلافه گی هایش آشنایم . از دور واژه واژه حیات و حیاطش را کاویده ایم و از ماه روزهای برفی صبر و سختی آموخته ایم . او در فهم جهان اطرافش عجله ای ندارد . آهسته و وسواسی به درک ریز ریز شعر می رسد و در جهانی سخت شاعرانه تر که زیسته ، آهسته شما را به اشتراک دردها فرا می خواند . مویه ی زنی از شعرش بیرون می زند که چون شراب تلخینه و گیراست . همه عمر در زلال ِ بسته ی غم انگیزی زیسته تا مویه هایش گر بگیرد و جوش بزند و شکل اینکه میخوانی بشود . او انتخاب کرده تا اندکی از درد هایش را جای آن نگاه معصوم در جوهر آنچه می نویسد عرضه کند .
معتقدم شکل نوشتار امروز به ملودی زندگی و نفس کشیدن شاعرش وابسته ست و توازن این ناهمگونی محیط بیرونی و درونی آنهم در خاورمیانه ای که ما در آن زندگی می کنیم سخت است . شعر نوشتن ، شعر ساختن ، شعر زیستن ، شعر نفس کشیدن در جامعه ای که به انواع شاعرانگی – با جنبه های مثبت و منفی اش – مبتلاست ، هنری ست که دستیازیدن به آن کار هر کسی نیست . یا بهتر بگوییم « سرودن » که شکل خاصی از این شعر شدگی ست سخت تر شده است زیرا سلیقه آفرینندگی جز به اندکی روی خوش نشان نمی دهد .
این مجموعه نخستین اثر هماست . اما به شهادت در کلمه زیستنش سالها در او قوام یافته تا به عرصه رسیده است . با او زندگی کنید و به خاطر داشته باشید این شاعرانگی تکه تکه از روحی ست زن ، که رنجی از جنس مهر و تنی چون مام وطن خسته دارد . باشد که هم نفس شهرهایش باشید . تولد این کتاب را به مجموعه ادبیات خلاق نیز تبریک می گویم .
وحید ضیائی
زمستانی از ۱۴۰۱