نامه ناهید الهوردیزاده شاعر و منتقد ادبی معاصر به وحید ضیائی و نگاهش به این مجموعه
وحید عزیز
سلام
و درود بسیار
مجموعه ی جدیدتو همون روز که آوردی اداره ، تو اتاق کارم خوندم. و تا امروز هم چندین بار مرور کردم.
کم نیستن شعرایی که نه برای خودشون بوطیقا دارن ، نه صیرورتی ، و نه استراتژی روشنی در کار حرفه ایشون .
.
طبع شاعری ، به زعم من ، یه امر مجرد و خودبسنده نیست. بلکه برای پرورش، نیاز به مدیریت، توانمندسازی و سیر مطالعاتی منسجم و هدفمند داره ،
تجربه ی زیسته ، تخیل فرهیخته ، و ” دیده وری ثاقب ” * شاعر هم بر غنای آن می افزاید .
من شعر رو یک نظام دانایی میدونم،
بنابراین ، از شعر ، انتظار بصیرت افزایی دارم.
در مورد شعرای حرفه ای ، هر مجموعه ای رو که مطالعه می کنم ، قبل از اینکه سراغ ارزیابی تکنیکها و نحوه ی اجراهای شعریشون برم (که غالبا، رمز و رموزش بین شعرای حرفه ای یک برهه ی خاص ، تکراری و ژنریکه، و چندان نیازی به پرداختن بهش نیست)، میرم سراغ تحلیل محتوا. و اگه فرصت کنم، و شاعرش هم حداقل برای من مهم باشه ، همه ی آثارش رو ، منظومه وار، به شیوه ی ( CDA ) (تحلیل گفتمان انتقادی) ، نقد و بررسی می کنم، که متاسفانه، علی رغم کارآمدی، تو سنت نقد ادبی ما چندان رایج نیست ، خصوصا تو استان ما،
همچنان که ، وقتی صحبت از تخیل شناسی یه مجموعه شعر میشه ، ذهنها فورا معطوف میشه به صور خیال ، با مرجعیت کتاب مرجع شفیعی کدکنی، که با احترام به ایشان، آنهم طبق سنت کهن ادبیمون، صرفا یه جور طبقه بندی اشکال مختلف خیاله ، و استاتیکه نه دینامیک مثل تخیل شناسی ژیلبر دیوران و گاستون باشلار.
(من سالها قبل، دهه ی هفتاد ، مجموعه شعر “در باره ات بودم” سیاوش سبزی رو به شیوه ی تخیل شناسی ژیلبر دیوران تحلیل کردم که اون موقع تو نشریه ی آوای اردبیل بچاپ رسید .)
بگذریم.
همونطوریکه گفتم ، من از شعر انتظار بصیرت افزایی دارم ، البته با ظرائف و طرائف و پاتوس (شور و جنون) شاعرانگی.
بقول نیما ، شعر تجلی روح زمانه است، و شاعر اگه شاعر اندیشمندی باشه ، تو شعرش میشه پدیدارشناسی روح زمانه رو دید.
درک شاعر از خودش ، جامعه اش ، موقعیت تاریخی ، زبان ، اشیاء،طبیعت ،اساطیر ، باورداشتها، و عهد زمانه اش با وجود ،مجموعا، منظومه ی فکری و هندسه ی معرفتی شاعر رو تشکیل میده ، که همینو تو خیلی از شعرا نمی بینید،و معمولا ، ژله ای ، پریشان ، و کشکولی فکر میکنن و کشکولی هم می نویسن.
سالها تجربه اندوزی ، زبان ورزی ، مطالعه ی مستمر در حوزه های مختلف ، و جسارتی که در آزمودن ناآزمودنی ها داری ، این توان رو به شما داده که پخته تر و سخته تر بنویسی.
با شعرآستان ، ادبیات رو تا مرز ناادبیات پیش بردی، و نشون دادی که زیستن در “آستانه” و “نه-هنوزها” و “عدم قطعیت” چگونه زیستنی ست و چه گفتمانی دارد .
شعرآستان، روبان قرمزی بود، دور یک بمب ساعتی!،
و “ضمیر ناآرام ” و “شیزوفرنیک” وجدان فردی و جمعی مون رو برملا کرد. هرچند برای “مخاطب ناقل”، خوانا نبود ، اما برای “مخاطب عامل” (بقول بیژن الهی)، متنی گشوده، و هیروگلیفی بود با دال های بسیار !
این بصیرت ، در خور تقدیره ، آنهم در روزگار ما که کسانی، ” به رسم ادب ” ( ! ) ، خیال می کنن که دارن با تولیدات بنجل ادبیشون ، ” امور عظام را در نظام عالم سبب می شوند ” !**
غافل از اینکه ، حاصل کارشان ، چیزی جز تورم ادبی و برآماسیدن بادکنکی نیست !
دفتر شعر جدیدتو ( لبخند بیشتر از زخم ) ، چه به لحاظ ریتوریک، و چه به لحاظ محتوا ، تا حدود زیادی موفقیت آمیز می دونم.
نگاهی که به زیست جهان پیرامونی داری ، تامل بر انگیزه،
نه آنقدر در جزئی نگری غرق شدی که نتونی امر کلی و احاطه کننده ، و به تعبیر هایدگر ، گشتالت فکت ها رو ببینی ، و نه آنقدر در کلیات غرق شدی که سر از انتزاع مفرط دربیاری . توازن خوبی بین دو حوزه ی ابژکتیو و سوبژکتیو برقرار کردی .
تکنیکهای تداعی . روایت های متداخل ، روابط ترامتنی، مضمون پردازی های بکر، فضاسازی، و گاه بازی های زبانی مختصر رو ، خوب و هوشمندانه برای بسط و تعمیق معنا بکار بستی.
اگه به سلیقه ی من بود، از بعضی شعرهات بعضی سطرها رو حذف می کردم تا موجزتر بشه، و بعضی جاها هم ، نحوه ی تقطیع سطرها رو عوض می کردم .
” زن ” در این مجموعه، عنصر Dominant ( غالب ) و دال مرکزیه. و یک هستی فراگیر ،فراجنسیتی، و حتی فرا انسانی هم پیدا کرده ، گویی ، زن ، خود ِ ” آفرینش ” است ، و همه چیز ، مظهر اسماء لطف و قهر زن است . و هستی هر هستومندی، با هستی زن درآمیخته است .
با ارجاع به دایانویای شعرهای این مجموعه ؛
جهان ، زن است
تاریخ ، زن است
خاورمیانه ، زن است
زمین ، زن است
آسمان ، زن است
خیابان ، زن است
کوچه ، زن است
قوطی خالی کنسرو ، زن است
اتاق ، زن است
انبار متروکه ی گوشه ی حیاط ، زن است
عقربه ی ساعت ، زن است
و
زن ، زن- جیر است
زن ، زن- بیل است
زن ، خود-زن است
و مرد هم، گاه مجذوب تجلیات جمالی زن است و سرمست دلدادگی، و گاه ، مقهور اطوار جلالی زن ، و مبتلای دل کندن .
خود زن هم ، آنگاه که نادیده انگاشته می شود، گورستانی می شود از بزاق و حناق ، با چشم هایی پاشیده در برگه های تامین اجتماعی ، و در گوشه ی اتاق زنده بگور می شود !
عشق ، لبخند، دوست داشتن ، درک دیگری، و صلح و آرامش، تنها در تقرب به گوهر حوایی زن امکان پذیر است .
و زخمهای تاریخ ، با رجعت به زن ، التیام می یابد.
وحید عزیز
صمیمانه بهت تبریک میگم ، به خاطر این مکاشفات زیبا.
بقول حضرات ، امیدوارم همواره مانا و نویسا باشی ،
اما نه ،
زیباتر این است ،
که با وامی از خودت ، بگویم:
خدا حافظ ات
خدا مولوی ات
و
خدا جامی ات ،
پیاپی..
ن.ا
نامه ناهید الهوردیزاده شاعر و منتقد ادبی معاصر به وحید ضیائی و نگاهش به مجموعه شعر جدید ضیائی (لبخند بیشتر از زخم: نشر سیب سرخ)