«آبان»
___
پاییز سه ماهست ولی فرصت ما کم
وقتست سر از پا نشناسیم کما کم
هر قدر تو را خواستم انگار نه انگار
آموختهام لب بگشایم به دعا کم
بازار، کسادست، کسی را حرجی نیست
دادند برای دل عشّاق بها کم
رخصت بده از چهرهی آبان بنویسم
عکسی که قشنگست و به چشمان شما کم
شعری که برایت بنویسم، همه حرزست
با از تو سرودن شوم از شرّ و بلـا کم
من زادهی پاییزم و همذات درختم
کمتر بزن ای عشق تبر بر تن ما کم
ممنون که به دنیای من آغوش گشودی
هرگز نشود لطف شما از سر ما کم
____________________________
«همین بس»
_____
ازین دنیا تو را دارم، همین بس
و از تردید رَستَم تا یقین بس
سپر بنداز و با من آشتی کن
دگر با دوست، دعوا، اینچنین بس
دگر کافیست بین ما جدایی
میان ما دو تا، دیوار چین بس
کدام از ما توانِ جنگ دارد؟
ازین پس رفت و آمد روی مین بس
بیا نوروز را تنها بگیریم
برایت چون منی، یک دانه سین بس
الهی سهم من باشی همیشه
خدایا! مستجابم کن همین بس
____________________________
«برای استاد محمدرضا شجریان»
__________
آواز عشق ما شده صوت خداییات
دل، گرمْ میشود به دَمِ ربّناییات
ای حنجرت شکوه نکیسا و باربَد
برخیز و نغمه سر بده با دلرُباییات
-دفن است تن اگر- نتوان گفت مُردهای
باقیست در غیاب تو قدرتنماییات
«ثالث» خزیده کنج گریبان خود، برو
دیگر رسیدهای به «زمستان» غاییات
صد شکر در طریقت عشقت گداختم
خوشوقتم از زیارت و از آشناییات
____________________________
«میشود مگر؟»
_____
عاشق جدا ز نیمهی شب میشود مگر؟
با زخمههای خسته، طرب میشود مگر؟
از نخل چشم قهر شما دلشکستهام
چیدن برای میلِ رُطَب میشود مگر؟
ای مژده گوی باغِ دل، از آشتی بگو
لبهای غنچه باز به سَب میشود مگر؟
یکجا تمام قلب مرا آن خود بکن
غارتگری وجب به وجب میشود مگر؟
بیش از هر آنچه فکر کنی عمر میکنم
مُردن به دست مرگ طلب میشود مگر؟
حتی بدون اذن خدا، نوح میشوم
آدمکُشی بدون سبب میشود مگر؟
من زندهام که مهر تو را زندگی کنم
با من به جای مهر، غضب، میشود مگر؟
هستم به پای درد و صبورم به طعنهها
موج از هجوم صخره عقب میشود مگر؟
امشب به سوی آمدنت خیرهام ولی
خورشید در حوالی شب، میشود مگر؟
____________________________
«هوس»
___
ای زخم آتشین هوس، مرحمت زیاد
بیدادهای درد تو از من جدا مباد
راهی به سوی عقل ندارد جهان من
از این جنونِ کهنه مرا هر چه باد، باد
عادت نشد هر آنچه گذشت از خیال وصل
تازهست خاطراتِ شبانگاه و بامداد
کُشتی به جُرم اینکه فقط دوست دارمت
ای کاش دانم که مرا حکم تیر داد
زاییدهی وصالم و قربانی فراق
نفرین به مقصدی که شما را به من نداد
بخشندگی بِکُن، بِگُذَر از غرور خود
ای من! که خستهای ز چنین دیو بدنهاد
____________________________
سعید صمدی خوشخو