شازده کوچولو داستان خلبانی است که در یک کویر سقوط می کند و با شهریار کوچکی که از سیاره دیگری به زمین آمده است، ملاقات می کند. این کتاب اثر آنتوان دو سنت اگزوپری است که او نیز خلبان است. از این رو کتاب به بیش از ۳۰۰ زبان زنده دنیا یعنی بیش از مکان هایی که اگزوپری با هواپیما به آنها سفر کرده است، ترجمه شده است. می توان گفت کتاب در مورد اگزوپری است. در مورد روحیات او، در مورد دیدگاه او و در مورد معنا و مفهوم زندگی از نظر او.
یکی از دلایل محبوبیت این کتاب، نوشتن در خصوص انسان بودن و معنا و مفهوم زندگی است. هر انسانی همراه با کودک درون، بالغ درون و والد درونش[i] متولد می شود و به مرور زمان کودک درونش را نادیده می گیرد. این کتاب تلنگری برای بیداری کودک درونتان، برای بیداری خلاقیتتان و برای شکوفایی تخیلتان است.
برای خواندن شازده کوچولو و جذب شدن به خواندن کتاب فقط کافیست اولین صفحه آن را بخوانید. اولین جملاتی که توجهتان را جلب می کند پاراگراف تقدیمی است. تقدیم به لئون ورث موقعی که پسربچه بود. در همین ابتدای کار سوالی در ذهنتان ایجاد می شود.
آخرین باری که به کودک درونتان هدیه ای تقدیم کردید کی بود؟
آخرین باری که به کودک درونتان توجه نشان دادید کی بود؟
با این جمله در ذهن، خواندن کتاب را آغاز می کنید و هر لحظه بیشتر و بیشتر جذب کتاب می شوید، هر لحظه سوالات بیشتری در ذهنتان ایجاد می شود.
برای خواندن این کتاب باید کودک درونتان را کنار خود بنشانید و خواندن کتاب را شروع کنید. اگر سالهاست به کودک درونتان توجه نکرده اید و نمی دانید کجاست، اشکالی ندارد! با خواندن این کتاب، پس از مدتی حضورش را در کنارتان احساس خواهید کرد.
اشتباه نکنید! این کتاب فقط برای کودک درونتان نیست. برای کسانی است که به دنبال حقیقت زندگی هستند. برای کسانی است که می خواهند نگاه خلاقانه ای به دنیا داشته باشند و برای کسانی است که تخیل را فراتر از واقعیت می دانند.
شازده کوچولو کتابی سمبولیک است که فارغ از زمان و مکان برای تمامی اعصار نوشته شده است. برای بررسی شازده کوچولو باید گام به گام همراه با داستان پیش رفت.
گام اول
همانطور که گفته شد، اولین نکته ای که در کتاب توجهتان را جلب می کند، نقاشی های کودکی خلبان است. شاید بتوان گفت، دید ظریف و خلاقانه کودکان، قدرت تخیل آنها و رنگی و شاد نگریستنشان است که دنیا را مکانی قابل تحمل برای زندگی می کند و چه بیرحمانه کودکان را به درون دنیای بزرگترها هل می دهیم. کودکان را وادار می کنیم مار بوآی باز یا بسته را کنار بگذارند و حواسشان را به مسائل مهمتری معطوف نمایند.
گام دوم
نهال بائوباب مورد بعدی است که نیاز به بررسی دارد. همانطور که در کتاب اشاره شده است، اگر این نهال به موقع ریشه کن نشود کل سیاره را دربر گرفته و نابود می سازد. این نهال می تواند معرف هر نوع خصوصیت درونی باشد. کافیست نهال ترس را در دلتان بکارید، اگر به موقع جلوی آن را نگیرید کل وجودتان را در برمی گیرد. اگر ریشه های تنبلی را در وجودتان به موقع قطع نکنید شما را نابود خواهد کرد. مواظب نهال های بائوباب درونتان باشید و اجازه رشد به آنها ندهید.
گام سوم
گل سرخ از شخصیت های اصلی این کتاب است. شازده کوچولو در سیاره اش با گل سرخ آشنا می شود. گل سرخ می تواند نماد یک تغییر در درون باشد. تغییری که شازده کوچولو را وادار به مسافرت کرد تا جواب سوالاتش را بیابد. به طور خاص تر، گل سرخ می تواند نماد عشق باشد. عشق نیز تغییری در درون است. شازده کوچولو سعی دارد گل سرخش را بشناسد ولی به قول خودش خام تر از آن است که راه دوست داشتن گل سرخش را بداند، پس راهی سفر می شود.
گام چهارم
ویژگی بارز عدد ۷ چیست؟ چرا این عدد مورد توجه اقوام مختلف در جهان قرار گرفته است؟ چه چیزی این عدد را مقدس کرده است. این عدد بارها برای توصیف مسائل مختلف مورد توجه قرار گرفته است. هفت روز هفته، هفت طبقه بهشت، هفت طبقه جهنم، هفت گناه کبیره، عجایب هفتگانه، هفت هنر، هفت دریا، هفت دستگاه موسیقی، هفت پیکر و …، قرار نیست به این سوال اینجا پاسخ دهیم چرا که در این مقال نمی گنجد، اما مهم است که توجه داشته باشیم که در این داستان نیز، شازده کوچولو از هفت سیاره عبور می کند و از هفت مرحله گذر می کند. هر سیاره می تواند معرف یکی از گناهان کبیره باشد. شاید بتوان گفت با غلبه بر هفت گناه می توان خود را شناخت، درون را کشف کرد، عشق را فهمید و راه عشق ورزیدن به خود را آموخت. اگر کسی بتواند راه عشق ورزیدن و دوست داشتن خود را فرابگیرد، می تواند راه عشق ورزیدن به گل سرخ را نیز بیاموزد.
علاوه بر این، شازده کوچولو از هفت مرحله عبور می کند تا معنا و مفهوم زندگی را کشف کند و حقیقت زندگی را درک کند. معنا و مفهومی که در درون تمامی انسان ها است و با قدم گذاشتن در دنیای بزرگسالی عوض می شود. نویسنده سعی دارد تا تلنگری بزند تا مواظب معنای واقعی زندگیمان باشیم. اگر خود را بشناسیم مفهوم زندگی را نیز خواهیم آموخت.
از این رو، شازده کوچولو در هفت مرحله، آداب و رفتار بزرگسالان را می بیند، نقد می کند و بر پوچی آنها اصرار می ورزد.
سیاره اول
در سیاره اول با پادشاهی ملاقات می کند که خود را حاکم جهان می داند و دیگرانی که وجود ندارند را رعیت خود می داند. برای پوچ بودن حاکمیت او، توضیح اضافی لازم نیست. برای اینکه به پوچی حاکمیت او پی ببریم، همین بس که به شازده کوچولو پیشنهاد پست و مقام می دهد، او را وزیر دادگستری می کند تا دیگران را محاکمه کند و وقتی کسی را غیر از خودش و شازده کوچولو نمی یابد، فرمان می دهد خودت را محاکمه کن. در این فرمان سه نکته نهفته است. اول اینکه دستور محاکمه خودش را نمی دهد چون خود را فراتر از انسانها و بی نیاز از محاکمه می بیند. نهال بائوباب غرور و دیکتاتوری کل وجودش را در برگرفته است. دومین نکته این که می گوید خود را محاکمه کن، این فرمان نیز از دیکتاتوری او ناشی میشود. اگر مشکل و کم و کسری در سیاره می بینی خودت را محاکمه کن مقصر تو هستی، ما فارغ از هر نوع تقصیری هستیم. نکته سوم این است که برای درک معنا و مفهوم زندگی باید خود را بشناسیم، باید خود را قضاوت کنیم، باید خود را محاکمه کنیم. با قضاوت و محاکمه خود از قضاوت دیگران دست می کشیم. چرا که همان کاستی هایی که در دیگران می بینم در وجود خودمان نیز می یابیم. علاوه بر این، با محاکمه خود بر غرورمان غلبه می کنیم.
سیاره دوم
در این سیاره، شازده کوچولو با فرد خودبینی ملاقات می کند که خود را تافته جدا بافته می بیند و در دنیای پوچ خود غرق است. برای شناخت و دوست داشتن خودتان باید خود برتر بینی را کنار بگذارید. با کنار گذاشتن خود برتر بینی می توان وارد جوامع شد، دوست پیدا کرد و مفهوم عشق را درک کرد.
سیاره سوم
در این سیاره با مرد می خواره ای ملاقات می کند. می می خورد تا مسئولیت سرشکستگی و بی مسئولیت بودنش را قبول نکند. یکی از راههای خودشناسی پذیرش مسئولیت و چرایی آمدنت به این جهان است. از طرفی غصه خوردن به آنچه گذشته است بیهوده است، باید در لحظه زندگی کردن را آموخت. امروز اولین روز از بقیه عمرتان است.[ii]
سیاره چهارم
شازده کوچولو در این سیاره با مرد تاجری مواجه می شود که خود را در دنیای حساب و کتاب غرق کرده است و خود را با مادیات سرگرم کرده است. سوال مهم این است: چقدر بدلیل مال اندوزی از استعدادها و قابلیت های خودتان دست کشیده اید و در دنیای مادی غرق گشته اید. چقدر حرص مال دنیا را خوردن باعث شده است ارزش وجودیتان را نادیده بگیرید و در دنیای پوچ با اهداف پوچ غرق شوید؟ تا چه حد تواناییهای واقعیتان را فراموش کرده و به کارهای آزاردهنده، تکراری و پول ساز چنگ انداخته اید؟ کارهایی که کوچکترین لذتی از انجامش نمی برید؟ شایان ذکر است انجام کارهایی که دوست ندارید برای به دست آوردن سرمایه مادی اشکالی ندارد، اما چقدر از این سرمایه را صرف کارهایی کرده اید که از آن لذت می برید؟ کارهایی که روحتان را جلا می دهد!
سیاره پنجم
در این سیاره شازده کوچولو با فانوس بان ملاقات می کند که در روزمرگی خودش غرق است. یک فانوس را روشن و خاموش می کند. فانوسی که احتمالا نشاندهنده گذر عمر باشد. کار بیهوده ای را روزها تکرار می کند و در دور باطل گرفتار شده است. اگر عملکرد فانوس بان را از دید مثبت مورد بررسی قرار دهید می توانید به پشتکار او اشاره کنید. کافیست هر چند وقت یکبار به عملکرد خود نگاه کنیم آن وقت می توان فهمید که در دور باطل گیر افتاده ایم یا کاری که با پشتکار فراوان در حال انجام دادنیم راهی به سوی موفقیت است.
سیاره ششم
در این سیاره شازده کوچولو با جغرافی دان آشنا می شود. کسی که گل را فانی و کوه را ابدی می داند. کسی که خود را از لذتهای کوچک و واقعی زندگی محروم کرده است. کسی که در راستای کشف هستی هیچ تلاشی نمی کند و فقط ادعا می کند که فرد دانایی است. در حالیکه اگر در درون خود جستجو کند به پوچی خود پی می برد.
در هر شش سیاره شازده کوچولو از دید سوم شخص به اشخاص روی سیاره می نگرد و پوچی زندگی آنها را نگاه می کند. شازده کوچولو افرادی را ملاقات می کند که معنا و مفهوم زندگی از ابتدای خلقتشان در وجودشان قرار گرفته است، اما زندگی خود را با مسائل پوچ آراسته و آن را بی معنا ساخته اند. می توان گفت کتاب بر پایه مکتب اگزیستانسیالیسم[iii] جلو می رود، با این تفاوت که تعریف زندگی در مکتب اگزیستانسیالیسم این است که زندگی بی معناست مگر اینکه خود افراد به زندگیشان معنا دهند. اما در اینجا گفته می شود که معنا از اول در وجود انسان ها است اما با پا گذاشتن به دنیای بزرگسالی، بسیاری از افراد معنای زندگیشان را گم می کنند، پس زندگیشان را بی معنا می بینند. هر چه خود را بیشتر می شناسند، بیشتر به معنای زندگی پی می دهند. در حقیقت دارند به زندگی شان معنا می بخشند. از این رو، گاهی لازم است به زندگی و عملکردتان از دور بنگرید و درون و ذهن خود را خانه تکانی کنید.
سیاره هفتم
در نهایت شازده کوچولو جهت دریافت مفهوم عشق پا بر سیاره زمین می گذارد. زمینی که فقط یک ساکن ندارد، بلکه میلیاردها پادشاه، جغرافی دان، تاجر و غیره ساکن آن است.
مار اولین موجودی است که شازده کوچولو ملاقات می کند. مار می تواند نماد زندگی و مرگ باشد و با مرگ است که می توان به جهان بعدی یا قبلی رهسپار شد و زندگی جدید را در دنیای بعدی آغاز کرد. از این رو، مار که خود را حلال مشکلات می داند و می توان گفت با مرگ است که مشکلات دنیوی تمام می شود.
شازده کوچولو از کوه بالا میرود و به امید یافتن دوست فریاد می زند من تک و تنهایم و طنین صدایش را می شنود که من تک و تنهایم. وقتی به دنیا می آییم تک و تنهاییم و وقتی از دنیا می رویم تک و تنهاییم. تک و تنها باید خود را بشناسیم و ارزش درونی خود را بیابیم. تک و تنها مفهوم عشق و مفهوم زندگی را کشف می کنیم.
شازده کوچولو در زمین قدم می زند و با گلستان پر گلی روبرو می شود. از آنجایی که گل نماد عشق است، گلستان پر گل می تواند نماد شهوت باشد. مهم نیست با چند گل ملاقات می کنید، مهم این است که گل ارزشمند درون خودتان را بشناسید و نسبت به آن با محبت باشید. اگر به گل وجودیتان ارزش دهید، می توانید گل ارزشمندی را که با گل وجودیتان پیوند یافته و معشوق نامیده می شود را نیز دوست داشته باشید و نسبت به آن وفادار باشید.
روباه یکی دیگر از شخصیت های جالب این داستان است. شازده کوچولو با ملاقات با روباه پی می برد که برای دوست داشتن و دوست داشته شدن باید اهلی شد. منظور از اهلی کردن ایجاد علاقه است. برای اهلی کردن باید صبور بود. برای اهلی کردن باید کمتر سخن گفت چرا که سرچشمه تمام سوتفاهم ها زبان است. برای اهلی کردن نباید فشار وارد کرد. هر لحظه کمی نزدیکتر شد و در نهایت علاقه ایجاد کرد و اهلی شد. با این کار می توان دوست پیدا کرد، عشق را فهمید و درک کرد. پس از درک مفهوم عشق و علاقه است که گل خودت برایت با ارزش می شود. گل وجودی ات ارزشمند می گردد و باقی گل ها پوچ و بی معنی به نظر می رسند.
یکی دیگر از شخصیتهای زمینی که در کتاب به آن اشاره شده است سوزنبان است. افراد سوار قطار زندگی می شوند و هر کدام در مسیرهای مختلف راهشان را ادامه می دهند. به سرعت حرکت می کنند تا به مقصد برسند و زمانی به خودشان می آیند که به مقصد رسیده اند، بدون اینکه درکی از طول مسیر داشته باشند. حتی می توان گفت زمانی به خودشان می آیند که قطار اشتباهی را سوار شده اند و مقصدی که به آن رسیده اند مقصد اصلی نیست. عمر کوتاه است. در این عمر کوتاه باید لذت های کوچک زندگی را چشید، باید زندگی کرد.
شازده کوچولو در ادامه سفرش با فروشنده قرص های ضد تشنگی ملاقات می کند. آب نوشیدن یکی از لذت های کوچک زندگی است. تماشای طلوع و غروب خورشید یکی دیگر این لذت هاست. خود را از لذت های کوچک و زیبای زندگی محروم می سازیم تا وقت بیشتری برای لذت های پوچ داشته باشیم!!
در نهایت شازده کوچولو در زمین مفهوم عشق را فرا می گیرد. درون و ارزش وجودی خود را می شناسد و به سیاره خودش بر میگردد.
هر یک از ما می توانیم شازده کوچولویی باشیم که می خواهیم درونمان را بشناسیم، به دنیا می آییم در حالیکه در همان ابتدا مفهوم زندگی و عشق در وجودمان قرار گرفته است. ماموریت ما این است که این مفاهیم را در مسیر زندگی بشناسیم و خود بهتری را بسازیم. ماموریت ما این است که با کمک این مفاهیم زندگی خود را ارتقا دهیم و معنی واقعی زندگی را درک کنیم. اما اسیر مسائل پوچ و بی معنا می شویم و قبل از درک مفاهیم زیبای درونمان، مفاهیم عمیق زندگیمان و دلیل به دنیا آمدنمان، دنیا را ترک می کنیم. به راستی که ما آدم بزرگ ها چه آدم های عجیبی هستیم.
***
[i] اریک برن روانپزشک آمریکایی کانادایی است که به نظریه تحلیل رفتار متقابل شهرت دارد. او حالتهای شخصیتی انسان را به سه گروه تقسیم می کند. این سه گروه کودک درون، بالغ درون و والد درون نامیده می شوند که هر یک دارای جنبه های روانشناختی منحصر بفرد خود هستند.
اولین بخش شخصیتی انسان کودک درون نامیده می شود که خود به پنج دسته کودک طبیعی، کودک پروفسور، کودک سازگار، کودک طغیانگر و کودک آزرده تقسیم می شود. وقتی فر بر اساس کودک درونش رفتار می کند، بدون بررسی جوانب و هیچگونه آینده نگری و فقط بر اساس لذت و احساساتش تصمیم گیری می کند. این دسته افراد از لذت جویی سیر نمی شوند، آینده نگر نیستند و خواسته هایشان را به تاخیر نمی اندازند.
دومین بخش شخصیتی والد درون نام دارد که کاملا برعکس کودک درون بوده و به دو گروه والد کنترل گر یا والد مهربان تقسیم می شود. این گونه افراد اهل خطر کردن نبوده و برای هر خطایی خود را سرزنش می کنند.
سومین بخش شخصیتی بالغ درون است که به نوعی متعادل کننده رفتار کودک و والد درون است. افراد با این بعد شخصیتی نه مثل کودکان سرشار از احساسات و لذت هستند و مثل والد کنترل گر بوده و دائم در حال صدور دستورات هستند.
به طور کلی باید در میان سه جنبه شخصیتی تعادل ایجاد کرد با عدم تعادل افراد دچار افسردگی یا خود سرزنشی می شوند و دیگر از چیزی لذت نمی برند.
[ii] “امروز اولین روز از بقیه عمرتان است.” این جمله نقل قول معروفی از چارلز جان هافم دیکنز نویسنده انگلیسی است. از آثار او می توان به دیوید کاپر فیلد، آرزوهای بزرگ، الیور توئیست و داستان دو شهر اشاره کرد. اولین بار این جمله را در روزنامه واشنگتن پست در ۱۰ دسامبر ۱۹۷۸ در مقاله ای تحت عنوان “امروز” بیان کرد.
[iii] اگزیستانسیالیسم یکی از مکاتب فلسفی است که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مطرح شد. این کلمه از ریشه Existence به معنای “وجود” است. اولین بار در اوایل قرن نوزدهم فردیش نیچه و سورن کی یرکگور اساس اگزیستانسیالیسم را به طور واضح بیان کردند. اساس معرفی این مکتب بر اساس نقل قول معروف سقراط است که می گوید “خود را بشناس”. اگزیستانسیالیست ها بر این باورند که زندگی بی معنا است و هدف از پیش تعیین شده ای ندارد، مگر اینکه خود شخص به آن معنا بخشد. اگزیستانسیالیسم به دو گروه اگزیستانسیالیسم مسیحی و اگزیستانسیالیسم بی خدا تقسیم می شوند.
گروه اول بر این باورند که: انسانها نباید درگیر تن جسمانی خود، شرایط زندگی و هر چیز از این دست شوند، بلکه باید خود را تصویری از خداوند بدانند که بنیانگذار عمل آزاد و خلاق بوده است. آنها با استناد به گفته خداوند در کتاب مقدس -من آنم که هستم- او را واجب الوجود می دانند. بنابراین، خدا تنها موجودی است که ذات و وجودش یکی است. اما انسان تنها می تواند بگوید “من انسان هستم” و این تنها خداست که “کسی است که هست”.
در مورد گروه دوم می توان گفت که اگرچه آن ها نیز به شرایط زندگی معتقد نیستند، اما خود را تصویری از خدا نمی دانند و تنها می گویند “وجود” انسان بر “ذات” اون تقدم دارد. به این معنی که انسان تنها به این دلیل اینکه وجود دارد باید بتواند آزاد باشد و راهش را انتخاب کند و به زندگی اش معنی دهد. اگزیستانسیالیسم بیخدا، از طریق سارتر، خدا را رد میکند. به چه صورت؟ بر اساس عقیدۀ اگزیستانسیالیسم انسان آزاد و مختار است که انتخاب کند و جهان، سرنوشت، و هدف از پیش مقدری ندارد. اما، در کتب دینی، خدا بعنوان کسی معرفی می شود که جهان را با هدف خاصی آفریده و سرنوشت همۀ جهان آگاه است. بنابراین، وجود خدا، با اگزیستانسیالیسمِ سارتر، اساسا در تناقض است. بعنوان نمونههای اگزیستانسیالیست دینی می توان از گابریل مارسل و سورن کییِر کِگور و از نمونههای اگزیستانسیالیست ملحد می توان از ژان پل سارتر، مارتین هایدگر، و سیمون دوبوار نام برد.