اول : چند سال پیش یک خانم از منپرسید برای پسرش که میخواهد نویسنده شود چه چیزی توصیه میکنم. ظاهر سوال کننده نشان میداد که فقط پرسیده و به جواب من توجه نخواهد کرد پس من به او گفتم :« برای پنج سال ، سالی صد و پنجاه لیره به بدهید و بگویید برو هر کاری میخواهی بکن.»
الان که به این موضوع فکر میکنم ، میبینم بیشتر از آن چیزی که فکرش میکردم راهنمایی خوبی کردهام. چنان در آمدی یک جوان را گرسنه نخواهد گذاشت اما آنقدر هم کم است که او در آرامش زندگی نکند.. باید گفت که رفاه و آسایش بدترین دشمنان یک نویسنده هستند. با چنین درآمدی او میتوانست در تمام جهان به طوری سفر کند که با تمام جنبهها و وجههای مختلف زندگی آشنا کند. این شرایط برای کسی که در رفاه و آسایش سفر کند کمتر پیش میآید. با این میزان د رآمد او غالباً بیپول میماند و مجبور میشود به بسیاری از تغییرات زندگی تن ب دهد. برای یک نویسنده مفید است که ، خود را در شرایطی قرار دهد که هرچه بیشتر بتواند با تغییرات و فراز و نشیبهای زندگی انسان برخورد کند. لازم نیست هیچ کاری را زیاد انجام دهد ولی باید با هر کاری اندکی آشنایی داشته باشد.
یک نویسنده باید بداند که : هر پیشامد به منزلهء کیسهء گندمی است برای آسیاب او. یعنی جوان بودن ، استعداد داشتن ، پنج سال وقت داشتن و صدوپنجاه لیره درآمد در سال نعمت بزرگی است!
***
دوم : لازم نیست که یک نویسنده یک گوسفند کامل را بخورد تا بگوید که گوسفند چه مزهای است! فقط آگاهی از طعم و مزهء یک تیکه گوشت گوسفند هم برای توصیف و نوشتن طعم گوسفند کافی است.
***
سوم : نویسنده فقط وقتی که پشت میز تحریرش نشسته نمینویسد بلکه در تمام روز ، هنگام برخورد با مسائل مختلف هم مشغول کار کردن است. هرچه میبیند و هرچه احساس میکند برای مقصود وی مفید است. او همیشه دانسته یا نادانسته در گنجینهء ذهنش به جمع کردن ایده و کار مشغول است.
***
چهارم : یک نویسنده آرزو دارد که در عالم نویسندگی اسم و رسمی پیدا کند. برای این کار باید خودش را در معرض هرگونه تغییر که فرصت تجربههای بیشتر را به او میدهد ، قرار بدهد. یک نویسنده باید هر چیزی که دستش به آن میرسد را بخواند.
***
پنجم : یک نویسنده فقط زمانی میتواند بنویسد که همیشه خودش را بروز کند. یعنی مهارتها و اطلاعات جدیدی کسب کند. برای این کار هم بهترین راه این است که خواندن آثار ادبی بزرگ گذشته را تجربه کند. یک شاهکار با معجزه پدید نمیآید بلکه حاصل تهیه و تدارک است.
***
ششم : چون فکر میکردم که عمر آنقدر طولانی نیست که برای آموختن «روش خوب نوشتن» کافی باشد ، میل نداشتم وقتی را که تا این حد برای رسیدن به مقصود مورد نیازم بود ، در فعالیتهای دیگر صرف کنم. من هرگز نتوانستم خودم را متقاعد کنم که جز نویسندگی چیز دیگری برایم اهمیت دارد.
***
هفتم : انسان زمانی که هدفی داشته باشد ، قدری از آزادی خودش را برای رسیدن به آن هدف فدا میکند. برای نویسنده مهم است که افراد را پیوسته مطالعه کند و عیب من این است که این کار برایم خستهکننده و ملالآور است.حوصلهء زیادی میخواهد و عمیقاً کار اعصاب خرد کنی است. البته اشخاصی هستند که با صفاتی مشخص و با تصویری کامل و ریزهکاریهایش در معرض تماشای شما میگذارند. اینها اشخاص داستانند . این افراد از نمایاندن صفات و خصوصیات خود لذت میبرند. هر چند در برخی موارد شخص خودشیفتگی دارد اما عموماً با این وسیله تفریح میکنند و میخواهند شما را در سرگرمی خود شریک سازند. اینها از جریان عادی زندگی خارج زندگی میکنند ، در فضایی داستانی؛ اما در عین حال هم مزایا و معایب غیرعادی بودن را هم دارند. در حالی که رو شن وآشکارند احتمال دارد که از واقعیت بدور باشند. اما مطالعهء یک شخص متوسط امری متفاوت است : شخص متوسط به طور عجیبی ، شکل مشخصی ندارد! رو به روی تو ایستاده ، شخصیت مخصوص به خود و صدها خصوصیات مختلف دارد ام اتصویری تار و مبهم دارد! وقتی که او خودش را نمیشناسد چگونه میتواند چیزی درباره خودش به شما بگوید؟ هرچه ویژگی و خصوصیت داشته باشد ، زمانی که خودش از آنها ناآگاه باشد نمیتواند چیزی درباره خودش به شما بگوید. اگر از شما بخواهند ، از این شخص مبهم و تار ، شخصیتی کامل بسازید ، همانند یک پیکر تراش که از قطعه سنگی مجسمه میسازد علاوه بر بسیار صفات دیگر ، به فرصت ، حوصله و ذکاوت نیازمند هستید.
باید به جزئیات و اطلاعات دست دوم گوش کنید تا بالاخره از یک اشاره یا یک جملهء تصادفی ، چیزی دستگیرتان شود. به راستی برای شناختن اشخاص باید به خاططر خود آنها و به خاطر خودتان به آنها علاقهمند شوید و به گفتههایشان فقط به این دلیل آنها این جمله را میگویند ، توجه کنید.
***
هشتم :
خوب نوشتن موهبتی غریزی نیست
بلکه هنری است که به مطالعه مداوم و عمیق نیاز دارد (ترجمهء تحت لفظی شعر)
واضح است که برای هیچ نویسندهای که حرفهای باشد ، ممکن نیست که فقط هر موقع شوق نوشتن دارد بنویسد. اگر منتظر شود تا حال نوشتن به او دست بدهد و یا منتظر الهام بنشیند ، انتظارش خیلی طولانی خواهد شد و به ایجاد آثار اندک و یا هیچ خاتمه خواهد یافت. نویسندهی حرفهای حال نوشتن را در خود خلق میکند. او احتیاج به الهام دارد ، اما با وادار کردن خود به کار منظم در ساعات معین آن را رام میکند و تحت فرمان خود درمیآورد. اما هنگامی که نوشتن به صورت یک عادت در بیاید ، نویسنده معتاد نوشتن میشود و میخواهد خود را هرچه زودتر به قلم و کاغذ برساند. در این زمان است که نویسنده ، خود به خود مینویسد. کلمات به آسانی سراغش میآیند و کلمات در نوبت موضوع و مطلب را تکمیل و القا میکنند. زمانی که ذهن آماده و قوی باشد حتی موضوعهای ساده مانند ، فصلها ، میوهها و مثالهای بسیار تبدیل به مطالبی میشوند که برای هر شخصی تازگی دارند و متنهای بسیار قدرتمند پدید میآید.
هر اثر نویسنده ، باید بیان حادثه و ماجرایی از روحش باشد. او فقط در صورتی کارش را خوب انجام میدهد که منظورش از نوشتن ، رها شدن خودش باشد از قفل و زنجیر فکری که مدتها به آن فکر کرده است. نویسنده اگر عاقل باشد ، سعی خواهد کرد که فقط به خاطر آسایش روانی خودش بنویسد. نویسنده زمانی میتواند خوب و زیاد بنویسد که عادت نوشتن را در خودش ایجاد کرده باشد. امایی که در این میان و جود دارد ، این است که عادتهای نویسندگی هم مثل سایر عادتها زمانی که دیگر فایدهای نداشته باشند باید کنار گذاشته شود.
***
نهم : عموم خوانندگان نمیدانند که قطعهای که به آسانی در مدت زمان کمی میخوانند ، خاصل خون دل نویسنده است. نویسنده با احساسی که برای آنها «عجب واقعی» جلوه میکند ، همراه با اشک و تاثر مدت زمان طولانی گذرانده ، پس نباید این مسئله را برای خودش تبدیل به مصیبت کند.
***
دهم : ظاهر انسان یکی از مشکلاتی است که یک داستان نویس با آن مواجه میشود. یک نویبسنده ، شخصیت داستانش را چطور توصیف ؟! البته که طبیعیترین راه ، برشمردن صفات ظاهری است : قد ، بشره ، شکل صورت ، اندازه بینی و رنگ چشمها که ممکن است همه را یکدفعه با هم ، یا هر وقت وقعیت مناسب پیش آمد بیان کرد ، و یک صفت برجسته را با تکرار در موقع مختلف میتوان در نظر خواننده مهم جلوه داد. و نیز ممکن است وقتی که «شخص داستان» معرفی میشود ، یا هنگامی که توجه خواننده به او جلب شده است ، ظاهرش را از او مجسم نماید. نویسندگان قدیمیتر در تک تک شمردن خصوصیات جسمی شخص داستان خود خیلی دقیق بودند ولی اگر خواننده کسی را با این خصوصیات در دنیای واقعی میدید نمیشناخت. من معتقدم که به سختی میتوان تصویر دقیقی با استفاده از کلمات در مغز منسجم کنیم. خواندن یک سلسه مشخصات ، مسلماً خستهکننده خواهد بود و به همین خاطر است که بسیاری از نویسندگان از روش امپرسیونیسم (جنبش هنری قرن نوزدهم که ازفرانسه شروع میشود) استفاده میکنند تا به توصیف خود روح ببخشند. امپرسیونیسمها واقعیتها را به کلی پنهان میکنند و پرتو کم و بیش روشنی بر ظاهر شخص داستان خود میاندازند و انتظار دارند که از چند جملهء کوتاه و مبهم ، خواننده شخصی را در ذهن خودش بسازد و ذهن خواننده ، جزئیات را تکمیل کند. چنین متنهایی بسیار لذت بخشتر از خواندن توصیفها است اما نویسنده در مغز خودش تصویر روشنی از شخصی که میآفریند ندارد.
***
یازدهم : مواد کار داستاننویس : این خطر همیشه در کمین نویسنده است که با بیشتر شناختن دنیایی که به او موضوع مطالعه و تفکر میدهد ، و با درک درستتر نظراتی که او را در ارتباط با مسائل توانا میکند و با تسلط دقیقتر بر شیوه هنر خود ، توجهاش از تجربیات متنوعی که مجموعاً مواد کارش را تشکیل میدهند منحرف شود. هرگاه گذشت سالها و سالخوردگی او را از توجه زیاد به اموری که مربوط به اکثر مردم است باز دارد ، میتوان گفت که او از بین رفته است. نویسنده باید نسبت به اهمیت چیزهایی که عقل سلیم برای آنها نتایج بزرگی قائل نیست نوعی عقیدهء کودکانه در خود محفوظ دارد. هرگز نباید کاملاً بالغ شود ، باید تا به آخر خود را به مسائلی که دیگر در خورسن او نیست علاقهمند نگه دارد.
داستان نویس در وجود شخصی که از ناچیز بودن مسائل زندگی آگاه شده باشد ، مرده است. غالباً میتوان ترس و یأسی را که نویسندگان بر ا ثر اطلاع از وجود چنین حالتی در خود به آن دچار شدهاند ، مشاهده کرد. میتوان دید که چگونه در مقابل آن مقاومت میکنند : گاه با رفتن به دنبال موضوعات جدید ، گاه با ترک زندگی و توجه به تخیل و گاه آنقدر در گذشتهء خودشان عمیق میشوند که نمیتوانند خودشان را از شر کابوس واقعیت نجات بدهندو گاه با حمله به مواد کار قدیم خودشان همراه با نوعی مسخرهکردن هست. اینطور میشود که بسیاری از نویسندگان ، دچار مشکلاتی در ادامه روند کارشان میشوند.
***
دوازدهم : نویسندگان با روشهای مختلف خودشان را به چالش میکشند ، یکی سعی میکند بهتر بنویسد ، یکی سعی میکند ساده و روان بنویسد ، یکی سعی میکند مختصر بنویسد ، یکی هدفش را تغییر میدهد و یکی با بیاعتنایی به زبان خود مینویسد. این ثابت میکند که اگر شخصی بتواند داستان بگوید ، قهرمان داستان بیافریند و حوادث به وجود آورد یک ذره اهمیت ندارد که چگونه مینویسد. در همه حال خوب بنویسد بهتر از آن است که بد بنویسد.
***
سیزدهم : نویسنده ، مثل مردم دیگر با روش «تجربه و خطا» چیز میآموزد. آثار نخستین او آزمایشی است! دستش را در موضوعهای مختلف امتحان میکند. و در همانحال شخصیت خود را پروورش میدهد. همزمان با طی این مسیر خودش را کشف میکند و این همان چیزی است که باید عرضه کند. میآموزد که چگونه این کشف را در مفیدترین صورت نشان بدهد. نویسنده ، باید نویسندگی را کار اصلی زندگیش قرار بدهد تا موفق شود. یعنی برای موفقیت در نویسندگی باید یک نویسنده حرفهای باشد.
***
چهاردهم : من به تجربههای متعددی دست زدم که یکی از آنها نوع تازهای بود : شخصیتهای مختلفی ساختم و برای هرکدام داستانی سپس آنها را زن مسنی که هرکدام را میشناخت به یکدیگر ول کردم. نقص بزرگ این کار آنجایی بود که خواننده جذب خط داستانی نمیشد و علاقهای برای توجه به داستان نداشت.
علت عدم موفقیتم هم مشخص بود : «دیدن وقایع و اشخاص از نظر یک شخص» را نداشت. البته این وسیله در اتوبیوگرافیها(سبک زندگینامه نویسی) قرنها به کار رفته و موفق عمل کرده است. تبدیل من به او و کنار گذاشتن یک راوی همه چیزدان و شناخت ناقص یک شرکت کننده نشان داد که چگونه میتوان به یک داستان هماهنگی و تشابه با واقعیت بخشید.
***
پانزدهم : نویسنده نباید فقط با هدف نوشتن یک کتاب پرفروش ، کتاب بنویسد! نویسنده باید با خلوص و صداقت تمام بنویسد. شما نمیتوانید چیزی بنویسید که موثر واقع شود مگر آنکه خود تحت تاثیر آن قرار گرفته باشید. توفیق اینکه کسی که کتابش توسط مردم مورد استقبال قرار بگیرد به این بستگی دارد که چقدر با خون دل نوشته باشد. اینطور است که او حقیقتاً در آرزوها ، تعصبات ، احساسات و نظرات تودهء عظیم جامعه سهیم است. او به جامعه آن چیزی را که طالب است ، میدهد. چون خود نویسنده هم طالب آن است. خوانندگان خیلی سریع عدم خلوص را در متن تشخیص میدهند و از نویسنده روی میگرداند.
خیلی کم اتفاق میافتد که زندگی یک داستان حاضر و آماده در اختیار نویسنده بگذارد.
***
شانزدهم : یک قانون خوب برای نویسندگان : هرگز بیشتر از مقداری که لازم است ، بیان نکنید.
***
هفدهم : داستان کوتاه در نظر من شرح یک واقعهء واحد که مادی یا معنوی است که با حذف هر چیزی که در روشن ساختن آن اساسی نیست میتوان آن را یکدست و یکرنگ کرد.
***
هجدهم : به نظر من در یک داستان توجه به چند مطلب معطوف شود. خچوف با اینکه گاه به نظر میرسد که کارهایش «الله بختکی» است ، کاملاً مواظب این نکته بوده است. در حقیقت شما باید در یک داستان ، مثل یک نمایشنامه تصمیم بگیرید که مطلبتان چیست و ذرهای از آن دور نشوید. به عبارت سادهتر برای متن خود قالب و چهارچوب تعیین کنید.
***
نوزدهم : به نظر من نمایشنامه نویسی را میتوان در دو قاعده کلی بیان کرد : اول اینکه از موضوع خارج نشوید ، دوم اینکه هر قسمت از نوشته را میتوانید حذف کنید.
در مورد قاعده اول تفکر منطقی شرط است. اصل مطلب هدایت توجه و علاقه خواننده است. این نکته در داستاننویسی هم مهم است اما در داستان وجود فضای بیشتر به نویسنده آزادی عمل میدهد. شاید لازم باشد که توضیح بدهم منطورم از هدایت و توجه و علاقه خواننده چیست؟
منظورم روشی است که نویسنده با آن خواننده را واردار کند که تا زمانی که داستان به نتیجهء نهایی نرسد ، به داستان علاقهمند بماند.
یک صحنه هر قدر درخشان باشد و هر سطری هر قدر خردمندانه نوشته شده باشد و هر اندیشهای هر قدر درخشان باشد ، اگر به اصول نمایشنامه مربوط نباشد باید نویسنده آن را حذف کند.
***
بیستم : نویسنده باید اطلاعات وسیع و متنوع قابل ملاحظهای داشته باشد ، اما اگر اجزای آن را در آثار خود قرار دهید ، شاید مرتکب اشتباه شود. این نشانه کم مایگی است که شخص نظرات خود را دربارهء فرضیهء تکامل ، سوناتهای بتهون و با «سرمایهء» کارل مارکس وارد یک داستان کند.
***
بیست و یکم : نویسنده باید در آن واحد هم شوخ طبع باشد و هم جدی و موقر. تعادل را باید حفظ کرد.
***
بیست و دوم : حتی بهترین نویسندگان هم چند اثر بسیار ضعیف نوشتهاند ، سیر تکامل و پخختگی نویسنده زمانبر است.
***
بیست و سوم : موفقیت غالبا تخم اضمحلال را هم با خود همراه دارد ، زیرا به آسانی مککن است نویسنده را از آنچه باعث موفقیتش شده است جدا سازد. اگر نویسنده اسیر توجهی که به او ، به عنوان یک شخص بزرگ میشود نشود. و توجه زنان زیباروی در او بیاثر باشد ، نویسنده هرگز دچار ابتذال هنری نمیشود.
از یادداشتهای سامرست موآم
مترجم : نصرالله وفایی تصحیح و بازنویسی : سالار امانی