آنها که جان سالم به در بردند، به اعدام محکوم شدند!
محمد ابریشمی
خورشید می تابد
بر گلهای رنگارنگ باغی در آمستردام
به جادههای دور و دراز آمریکا با
کشاورزانی عصبانی
بر پهنای رود نیل؛ آن جا که میگویند
روزگاری عصایی خورده است
به لاکپشتی پیر، سوار بر لنگهلاستیک
در استیل
به کفتاری که خایههای ماموت را جویده است
به پروانهای که بر سارماشیق می نشیند
به پیشانی سیاه کارگر معدن زغالسنگ
بر گلوی سفید دوشیزهی جوان، در آخرین ظهر بکارتش.
بر چشمبند ِ محکوم به تیرباران
بر پلک بستهی سربازی که نشانه رفته است.
خورشید می تابد
بیآنکه بداند
چه کسی شایستهی مهر اوست.
حکایت تو
حکایت خورشید است؛ مهربان!
۱
نیچه می گوید: «هیچ چیز و هیچ کس آن قدر مقدس نیست که نتوان آن را به نقد کشید.» این جمله شامل حال خود نقد هم می شود.در وهله ی اول و قبل از شروع معرفی کتاب آچمز می خواهیم گذری به جریان نقد داشته باشیم.
زمان هدایت همه چیز و همه کس بر علیه او بود الان آن منتقدان دقیقن کجای تاریخ قرار گرفته اند تا شاهد موفقیت او باشند؟ کجای تاریخ ایستاده اند؟ که روزی می گفتند هدایت زبان فارسی را بلد نیست؟ البته هدایت با یک جمله همه ی آن ها را به رگبار بسته: «این مادر…ها که نمی خوانند بخوانند هم چیزی نمی فهمند!» بهترین منتقد گذر زمان است. همیشه گفتهام یک اثر خوب با یک نقد بد می تواند زیر سایه ی شبههنر قرار بگیرد همان طور که روشن فکران واقعی زیر سایه ی عده ای هوچیگر قرار گرفته اند.
تولستوی در کتاب هنر چیست می گوید: «نقادان مردمی کودناند که دربارهی خردمندان سخن میگویند.» شاید این جمله زننده باشد اما مورد قبول است. چه در حوزه ی ادبیات چه در سینما نه یک نقد خوب می تواند باعث ماندگاری یک اثر بد باشد نه یک نقد بد باعث تنزل یک اثر خوب. همان طور که اشاره کردم تنها زمان است که می تواند بهترین منتقد باشد. همانگونه که الماس باید آن قدر صیقل بخورد تا خودش را نشان بدهد یک اثر هم باید این پروسه را طی کند. منتقد چه چیز را می خواهد توضیح بدهد؟ یک اثر خوب خودش را از لابهلای این هزارتو نجات خواهد داد دیگر چه توضیحی باقی می ماند؟
یکی دیگر از معضلات ما جایزه های هنری ست. هیچ جایزهی هنری دلیل بر با کیفیت بودن آن اثر نیست بلکه به نوعی تمامی جوایزها هنر را به سخره گرفته اند. وقتی جایزه ی نوبل ادبیات سال ۱۹۵۳ به چرچیل میرسد دیگر جای بحث نمی ماند، و این که هنرمند را در یک راستا و چارچوب مشخص قرار می دهد و هنرمند خواسته یا ناخواسته درون این گرداب سقوط می کند. پس صرفن اگر هنرمند در راستای آن جایزه قلم بزند یا هنری عرضه کند و یا برای جلب توجه منتقدین کار کند آن اثر به احتمال قوی نمی تواند در خدمت جامعه باشد.
هنر از ضمیر ناخودآگاه هنرمند بیرون می آید و منتقد آن را از خودآگاه خود بازبینی می کند برای همین احتمال مکانیکی شدن هنر به شدت بالا می رود. ما می توانیم یک نظر کلی در مورد یک اثر بگوییم نه این که هنرمند را تفتیش عقاید کنیم که این موضوع به جاهای دیگر مربوط می شود. پس هدف ما نقد نیست بل که معرفی کتاب آچمز از دیدگاه شخصی خودمان است. در کل من منکر نقد نیستیم در حالی که نقد اگر اصولی و به دست افراد مجرب و با چارچوب مشخص صورت پذیرد می تواند راه گشا باشد.
۲
آچمز، کتاب تنهایی است. در وهله ی اول باید با افکار شاعر زندگی کرد با تک تک لحظات او همان طور که تارکوفسکی شاعر بزرگ سینما می گوید: «برای درک یک غریبه، باید خلوت زندگیاش را با او قسمت کرد. این که کتابهایاش را بخوانیم یا موسیقیاش را بشنویم، بس نیست. این فقط تحسین ابلهانه است.» نیچه می گوید: «هنر من آن است که چند کتاب را در یک جمله شرح دهم.» کتاب شعر آچمز سعی خود را میکند در کوتاه ترین زمان ممکن طولانی ترین زمان هایی را که تجربه کرده در اختیار مخاطب قرار دهد:
ضامن را که کشیدی
زود بینداز
نارنجک نمیداند
باید به سمت کدام سرباز
شلیک شود.
(ص۳۹)
شاعر خشونت ذاتی جنگ و سردرگمی آن را در چندین خط بیان می کند. یک تراژدی و پایانی سیاه و گیجی مفرط که در بیشتر شعرهای این مجموعه به چشم می خورد در ادامه باز هم در این مورد صحبت خواهیم کرد. می توان از این شعر چندین صفحه داستان نوشت. هر کس مختصر آشنایی با کارهای شاعر داشته باشد از «تهران برای شعر شدن شهر کوچکی ست»(چاپ اول ۱۳۸۶، فرهنگ ایلیا) گرفته تا «آستارا تنها بندر بی کشتی»(چاپ اول، ۱۳۹۲، نشر نگاه) و آخرین کتاب حال حاضر او آچمز(چاپ اول، ۱۳۹۷، نشر چشمه) به خوبی متوجه پیشرفت چشمگیر او خواهد شد. آچمز، اوج پختگی شاعر است این نشاندهندهی تلاش و سخت کوشی اوست این که بالاترین قله ها را نشانه رفته است. ما نمی خواهیم شاعر را با شاعری دیگر مقایسه کنیم این بزرگترین خطای نقد شعریست که بیشتر منتقدین انجام می دهند. چرا که به قول ریلکه: «هر کس گفتنی های خود را گفته.»
شاعر آرامآرام به خودشناسی میرسد و همین طور به آشنایی با محیط اطرافش. همان طور که نیچه و خیلی از بزرگان دیگر روی این نکته تاکید می کنند. با مطالعه ی آچمز بیشتر به این جمله پی خواهیم برد. و این برگ برنده ی هر شاعری ست. اما اگر خوانندهی اثر، زبان نویسنده را نشناسد اگر تصویرسازیاش را درک نکند نمیتواند لذت چندانی ببرد. مخاطب باید پا به پای هنرمند پیش برود.
۳
داوود ملک زاده با شعر شاعران کلاسیک آشناست و همین طور با شعر شاعران معاصر و همعصران خود در کل او شعر را می شناسد. تارکفسکی در مصاحبه ای می گوید: «هنرمند قرن بیستمی هنوز اولین رباعیاش را ننوشته، می خواهد آن را چاپ شده ببیند.» به نظر شخصی خودم داوود ملکزاده این موضوع را رعایت می کند و حساسیتی که نسبت به شعر و واژهها دارد کار او را زیباتر می کند. این موضوع در سال ها پیش رو کمک شایانی برایش خواهد بود.
داوود ملک زاده در اشعارش خودش را توصیف میکند بیآنکه رد پایی از خود به جا بگذارد و تاکید زیادی روی سادگی نوشته دارد. می توان ترانه یا شعر خوب را در یک جمله ی کوتاه بیان کرد با زبانی ساده همان طور که پیکاسو می گوید: «ده سال طول کشید مثل رافایل نقاشی کنم و همه ی عمر کوشیدم مثل بچه ها نقش بزنم.»
یاغیش
شیرینشیرین یاغئی
آجی گونومه
(ص۷۹)
باران برای او نیست، باران را برای همه توصیف کرده. این روزگار تلخی اتفاق شخصی نیست، پس شاعر توانسته جای پای خود را پاک کند تا هر کسی از این شعر احساس خود را برداشت کند. یک بار دیگر تاکید می کنم او بار دیگر توانسته با شش کلمه یک اتفاق را به زیبایی توصیف کند. این امضای شاعر است که در سطر سطر این کتاب کاملن مشهود است. این سادگی و صمیمی ات را بار دیگر در این شعر می بینیم:
پسر نوحایم
سرتق و سرکش
که در بزنگاهها
فرزندانمان را زیر پا میگذاریم
و دم از دموکراسی می زنیم!
(ص۹۹)
البته منظور از سادهنویسی آن نیست که هنرمند همه چیز را باید برای مخاطب رو کند بلکه می توان با کلماتی ساده با زبان کوچه و بازار با مردم سخن گفت. که در مجموعه ی آچمز اتفاق افتاده است.
یک شعر قابل تامل دیگر از شاعر:
از ما پنج نفر
آن ها که زیر شکنجه مردند هیچ!
ولی آنها که جان سالم به در بردند
به اعدام محکوم شدند.
(ص۲۲)
شاعر چه می خواهد بگوید؟ مخاطب چه برداشتی خواهد کرد؟ آیا شاعر با تفکرات نیهیلیستی دست به قلم زده؟ آیا مخاطب باید به دنیا به چشم پوچی نگاه کند؟ شاعر می خواهد بگوید هیچ امیدی به نجات بشر نیست؟ نکته همین جاست! «آنها که جان سالم به در بردند به اعدام محکوم شدند» هدف از این سوال ها همین بود که بله شاعر می توانسته این تفکرات را داشته باشد یا نه، هدف او چیز دیگری بوده. به گمان ام شاعر راه نجاتی نمی یابد چرا که راه نجاتی نیست و به نوعی بهترین کار ممکن را انجام میدهد.
برتولت برشت در این مورد نظری دارد: «من برشت برای برقراری عدل در جهان بسیار اندیشه کردم. راه های چندی را آزمودم که در پس آن، بیراهه نمودار شد. دیده ام که رادمردان جاودانهی تاریخ برای نجات بشر کوشیده اند. با یک دایرهی گچی، من دوستدار بشر بودم و از حامیان هنر، اما اندیشههایم حتا با تمهید هنر نیز در تثبیت عدالت بشری کارساز نشد و ظلم هم چنان باقی ماند و زمانه عدل را دوباره به ظلم درآمیخت و سرنگون کرد… من امروز در زیر خاک طنین صدای خود را در انعکاس بمب ناپالم و فریاد مظلومان و شیمیایی شده گان می شنوم…
(شعر »درخت کاری« (ص۶۷) شاعر را می توان یک شعر داستانی نامید البته در این سبک شعر، می توان به شعری ص ۲۷ مجموعهی شعر آچمز (اوکتای رفعت…» و شعر «دفتر خاطرات» (ص ۵۰) و چندین شعر دیگر که گویی شاعر شعر را داستانوار پیش می برد و مخاطب را با جزییات این اتفاق آشنا می کند. گویی این مخاطب است که داستان را تعریف می کند نه شاعر.
اوکتای رفعت بود و ملیح جودت بود و اورهان ولی
ناظم حکمت بود اما از دور نگاه میکرد
من بودم و شهرام پوررستم
از اکبر اکسیر حرفی نبود
(ص۲۷)
وقتی این شعر را میخوانیم گویی شاعر درون سیاهچاله، معلق است. در بخش اول، بودن خود را تاکید میکند اما در پایان شعر نه مولف وجود داشته نه دیگر شخصیت ها؛ او به زیبایی حس مالیخولیایی را منتقل می کند. تصویر سازی این شعر که در نوع خود جالب است.
شعر دیگری که می توان گفت اندیشه های نیهیلیستی در آن موج می زند شعر «آدم ها را می شود تحمل کرد» است. این جا شاعر باز با همان تفکرات شعر را پیش می برد:
از هم دور می شویم
آن قدر که خیال تولید مثل یه سرمان نزند!
خدا را چه دیدی
شاید یک روز
نسل بشر از روی زمین منقرض شود
جنگل ها به شهرها برگردند
و حیوانات قلمرو غصب شده شان را پس بگیرند…
(ص ۴۳)
شاعر انسان خودخواه را حتا از نباتات پایین تر میآورد این شعر مرا یاد جملهای از نیچه می اندازد: «انسان به هیچ وجه اشرف مخلوقات نیست، زیرا هر موجودی در کنار او به این حد از تکامل می رسد… در حالی که چنین ادعایی را مطرح می کنیم حتا گامی فراتر نیز می نهیم، یعنی انسان به طور نسبی سرکشترین و بیمارترین حیوانی است که به خطرناکترین وجه از غرایز خود منحرف شده.»
شاعر تمام تفکرات ایده آلیستی را با این شعر به سخره می گیرد. در پایان شعر می گوید:
نه دیگر نیازی به سازمان ملل و یونسکوست
و نه انجمن حمایت از حقوق زنان و محیط زیست و حیوانات
تا خیلی ها ادای ادم خوب ها و جدی ها را در نیاورند.
(ص ۴۴)
۴
این کتاب را به قول خود شاعر می توان اعتراف نامه نامید. گویی شاعر در حالی که از پله های چوبهی دار بالا میرود این اشعار را می سراید. او می خواهد به همه چیز اعتراف کند و سپس تمام. می توان ادعا کرد اصلن شاعری وجود ندارد و این صداها در عالم خواب و بیداری در گوش ما می پیچد. نکته ای دیگر داوود ملک زاده تمام سعی خود را در متعهد بودن انجام داده حتا در عاشقانه هایش.
بوی شالی های بهشتی ست
یا عطر موها تو
باد
تا تو را به من برساند
هوش از سرش پریده است.
یکی از شعرهای قابل تامل دیگر و سرتاسر ایهام شعر «حالا دیگر دمغ بودن» ص۹۴ است:
ما اَلَکیخوشایم
هر چهار سال منتظر خرداد؛
و در خیالمان
اتفاق را
طور دیگری رقم می زنیم.
(ص ۹۵)
شاعر چه می خواهد بگوید؟ مخاطب چه برداشتی می کند؟ شاعر حرفش را زده تمام کرده رفته، شعر مانده و مخاطب. در پایان شعر می گوید:
و امیدوار باش
توفانی بیاید
وآن قدر زور داشته باشد
که این داستان را
ورق بزند و پیش ببرد
یا به صفحه ی اول برگرداند.
(ص ۹۶)
امیدوار باش یا خودت اقدام کن! من دیگر حضور ندارم. قرار نیست یک روشنفکر، یک شاعر یا هنرمند بنویسد، مسایل پشت پرده را رو کند و هم خود دست به شمشیر ببرد. او به زیبایی با زبان بیزبانی این کار را انجام داده و باقی کار را به عهده خود مخاطب قرار داده و توانسته ذهن او را درگیر کند.
آچمز کتاب موفقیست، حاصل تلاش بی وقفه شاعر. در مورد کتاب آچمز بیش از اینها می توان نوشت، بیش از این ها می توان گفت. اصولن نقد کار بسیار دشواری ست حال چه رسد به نقد شعر. پس بحث ما نقد کتاب آچمز نبود. در کل آن چه اشاره شد برداشت و نظر شخصی من است.
* این یادداشت در فروردین ۹۸ در نشست نقد کتاب «آچمز» در کتابفروشی شریعتی اردبیل قرائت شد.
داوود ملک زاده، به نقل از ویژهنامهی فرهنگی آستارای فردا