کله سحر توی طبق بامداد

0
527

بخشی از مقدمه، وحید ضیایی

الف) از حوالی اردبیل

کله ی سحر را توی طبق بامداد آوردند که سر از گریبان آغشته برداشتم بی خواب، اولین صبح بی تویی نبود اما نه گونه ی خاک خورده ی آینه سر رویارویی داشت نه جلد پاره پاوره ام را ، نفسی که بنشیند بر این اوراق به نخ ردیف شده . سر که پایین باشد جنازه ی گنجشک می بیند و رد پای سگ ، تا به خود برسی و زیر چشمی حتی نگاهی به خیره گی دریاچه نکنی ، از تماشای اعدام شب ، مست !حالا دو روز مانده به آن قرار گذشتن ، خاک مهرباتر می شود باز ، یادم می آید که چقدر بی باران ، چقدر بی بوران ، میت های زیادی در خود را شسته ام ، چقدر بی باران به احترام چهار چوب ها راهم را کج کرده ام … در برف سال های عتیق …مهم نیست … آن گوشه در کوتاهی جنگلی لیز و بلندی عریان ستون هایی که زیر سقف دلم پایه گذاشته اند ، ساقه ات را با چشم بالا می روم و بر خاکستری آنچه انگار هاله ی چشم هات است ، بوسه می خوانم و فوت می کنم …حالا یا تویی یا من خمار کش دیشب ها و پریشب ها و … توی سفیدی چشم های یعقوبم و تو نه تاریخ می شنوی نه گردنه ها را می پوشانی …فقط با ردی که از کبودی های گاه گاه مانده ، چیستانی می بافی از خود ، و با دو استکان برف که نه ، باران … دنبال نزدیک ترین گوشه می گردی که به تکثیر برسی …. مثل اعلامیه ای از مشروطه ، که بوی شالیزار می دهد و عرق برادر زاده های خان …آنکه عمیقتر می شود ، لابد فهمیده این آدم ، دریا تر از این حرف هاست …

 

ب) شعر و شمشیرمناره ها و گنبد ها

پاور چین پاور چین ، صلاه پنج گانه در کوچه پس کوچه های شهری که داد و ستدش سر پوشیده است و در قوس دومناره جای داده ، اوراق فروش های کهنه کتاب هایش را . در شهری به مانگاری چمد پل ، به هفت نشسته ، چون پیرانی سال آزموده و خضر صفت ، که هر سلسله ای ، رنگی و آبی بر صورت تاریخمندش زده و چراغی ازاوآویخته ، پل ها ی کوتاهی که بیشتر پناهگاه بوده تا راه عبور وگفتگو … عبور گاه زنجیریان باروهای تبعیدی اش . اوکه ازکویر واژه می آورد ، در برف گیر کوهستان ، چراغی خواهد داشت در تند باد حسرت وخواهش . شهری به غبار نشسته از تاراج قبایل نزدیک ، زخمدیده از پنجه ی خرسی دور . با مردمی که در کهن سالی سوز و دیر سالی سرما ، زیر کرسی زمزمه های شبانه ، در اندک ِ چراغ و سختی چندین ماهه های کولاک ، میراث دار نقلی تازه شده اند برای هر نوآمده ای ، در محدوده ی کوچه های برف گیر وسلام های یخزده ، دستی بر دستی زده ، بالایی موزون وچرخی سلسله برخاسته اند ، زیر طعنه ی طاق ها و صاحب عاق ها … به شکوفه ننشسته ، تند بادی بهاری ، تگرگی تیز ، بدرقه شان کرده …حال ، طبع سرخورده از هر هنری که ازخویش ودیگری گوید ، اندکی سفیدی کاغذ دارد و مدادی به یادگار ، تا تحفه ای بگذارد ، از کرسی های به خون نشسته و راه های نا امن دهات های دور … از باغ ها و زاغ های بسیار … ازشاخه تا خیابان …

 

ج) زبان حال تذکره‌ها

از خدایگونگی عشق، از ستیز با پای چوبین عقل، از استمرار محبت، از استمداد و طلب، ازهر آنچه سپیدانگی که از دور برف پیداست … از یکدستی و یکرنگی … تا آفتاب براید … به وقت اندک و مجال کوتاه درخت در ابراز رنگ و وارنگی اش …ستیز گاه هجووهزل تا بدانجا که توان ثبت در دفتر را مترصدان ادب اجازه فرموده اند ، آوردگاه خود ستایی بخصوص در شاه خواندگان پر سلسله ، سرایش بر طریق پیشینیان و ستایش پیشانی داران . گه گاه اما سخن از «مزبله ای بزرگ است» و «خرمهره خران الماس پندار». تاریخ تذکره هامان به شعر بیشتر پرداخته تا شعوری از احوال زیستن شاعر . شعوری از حوالی تاریخ و پندار وگفتار غیر استعاری مردمان …

 

د ) پیر سال دیر سالی که فرزند پشت فرزند

روانه‌ی جدال با سرآسیمگی کوهساران پر برف داشته و در بیشمار دره ها و نهانگاه های پیامبرانگی اش ، گوشه ی جان رانده وچشم یعقوب وار بر بازگشت نوخاسته اش داشته – چون چوپانی که عمری نوایی نی می کند گوسپند ذبیح عاقبتش را – پیر سال دیر سال مقدس نامی ، که بهارانی اندک دارد و کلاغانی همیشه ، فرزندانی که دل نمی بُرند و همیشه ی خدا ، سازشان کوک سخت سالی روزگار جوان گداز دیار یار نشان است … بگذریم …«تذکره ی شاعران اردبیل» هر چند مجلد که آفریده شود ، در اندک ِ تاریخ مکتوب ما از کهن روزگاران تا حال ، روایت بسیاری طبع ِ طبیعت نشان ِ ناب مردمان این سرزمین دارد . حقیقتی تام و آینگی تمام انسان و زیست بومش . تلخ واری گزینش شعر از اندک مجلدان به جا مانده از تاریخ دور و تلخ کامی سنت هجرت فرزندان این دیار از زادگاه – به هر دلیلی – کنار ادامه ی این رسم ِ ناخوش «نا نگاشتن: از تاریخ بگیر تا انتشار دفتر شعر وحکایت و …

 

بازتاب آثار دکتر وحید ضیائی در سایت‌های مختلف

مشاهیر اردبیلخبرگزاری دانشجویان ایران “ایسنا”مشرق نیوز

 

وحید ضیائی

 

دکتر وحید ضیائی