سولماز نصرآبادی
سولماز نصرآبادی

نیشکر

دوستت دارم و دارم دوستت

تنها گزاره

گزاره‌ای تنها/ که جهان را

دل نمی‌زند

انگشت می‌زند به نسخه یک عمر می‌توان سخن از زلف یار زد

دل می‌برد از تاک

از تا تا ر

از ر تا ز

دستپاچه می کند ساقه برای گل دادن/ بوسه برای لب دادن

اندکی از خودت بریز در این گزاره

تا جهان سر بگذارد به نافله

بگذارد سر برود راه شیری

و سیاه چاله‌ها/

دور بشوند از ناف‌شان هی

اندکی تنها اندکی از خودت

در اضطراب استکانم بریز

بی‌قراری دوری دارد

کاتوره‌ای و کار

ریخته در سر در گمی سیگار

 

سولماز نصرآبادی