پیش درآمد : « ساحل » گزینه اشعار آشوک سانی، با ترجمه خانم دکتر آفرین رستمی؛ استاد دانشگاه و مدرس زبان انگلیسی و با ویراستاری و بازآفرینی دکتر وحید ضیائی چندی ست منتشر شده است .
آشوک سانی؛ شاعر، نویسنده و فیلمساز هندی است که پیشتر ترجمه مجموعه شعری برای کودکان با عنوان «سالاد میوه» از او منتشر شده بود، اینبار با شعرهایی دو زبانه به بازار کتاب ایران آمده است.فضای عمومی این اشعار برگرفته از فرهنگ غنی ادبیات هند است که با فضای ادبیات انگیزشی حاصل از فرهنگ و ادبیات متنوع هند، آمیزهای از عشق و معرفت و زندگی را تبلیغ میکند.دکتر کاظم نظری بقا شاعر محقق و استاد دانشگاه و مترجم معاصر در این یادداشت نگاهی به این مجموعه داشته است
آنچه که در این مجموعه بیشتر به چشم میزند شیوهی بازآفرینی شعرها در زبان مقصد است. همگونسازی متن با معاصریت زبان و تخیل از اهمیت ویژهای در ترجمهی این شعرها برخوردار است. خوانندهی معاصر با خوانش این شعرها گویا با شعری مدرن از جنس شعرهای امروزی رو به روست. این ترجمه یادآور مجموعهی «همچون کوچهای بیانتها» از احمد شاملوست که در آن به ترجمهی شعر شاعران جهان پرداخته است، اما این ترجمهها صرفا رنگ و بوی ترجمه نمیدهد، بلکه مترجم- شاعر چیزی فراتر از ترجمه عرضه کرده و از آفرینشهای شاعرانهی خود بدان افزوده و آنها را در مذاق خوانندهی شعر معاصر لذتبخش کرده است. این ترجمه و بازآفرینی برای کتاب «ساحل» نیز به طریقی اتفاق افتاده است. ترجمه که با نوعی از بازآفرینی شاعرانه همراه است به مدد متن شتافته و رنگ و بویی بومی بدان بخشیده است. از این منظر این شعرها در زبان فارسی خواندنیتر شده و خوشتر افتاده است.
ضمن پاس داشتن زحمات مترجم و خلاقیت بازآفرین به بحثی کوتاه در چند و چون اندیشه و افکار شاعر پرداخته و به دنیای درونی او مختصرا نقب خواهیم زد. در نخستین شعر با عنوان گذران ناگزیر، زمان و عبور ناگزیر آن، بنمایهی اصلی متن قرار گرفته است. مسألهای که خواه ناخواه از حقیقت هستی پرده بر میدارد. این موضوع چیزی نیست که شاعران بزرگ و نویسندگان جهانی از آن غافل بمانند. خیام شاعر بزرگ ایرانی، بخش اعظم شعرهایش از منظر درونمایه اختصاص به این مقوله یافته است. گذر شتابان زمان از سویی و زیستن در وقت و اهمیت دادن به آن بخش قابل توجهی از دنیای رباعیات خیام را شکل میدهد.
از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامدهست فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش و عمر بر باد مکن
حافظ میگوید:
بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین
این اشارت ز جهان گذران ما را بس
«ساهنی» میگوید:
و زمان، این بازیگر تراژدی زندگی
دقایقی که شتابان
خواهند گذشت./ ص۹
التفات شاعر به مفهوم زمان در این مصاریع و گذشت ناگزیر آن نشان از دغدغههای ذهنی او دارد. این دغدغه با هستی انسان و تعریف او در جهان و مانایی و نامانییاش گره خورده است.
این شعر در ادامه با عنایت به گذر عمر، از امید به زندگی سخن میراند. شاید همان چیزی که به مقولهی «وقت» مرتبط است و آنچه که بخش عمدهای از ادبیات عرفانی ایرانیان را شکل میدهد.
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی/ حافظ
مبادا!
و هرگز مبادا، تسلیم نومیدی شدن!
مبادا!
و هرگز مباد! مقهور گذشت زمان شدن
اگرچه…
تنفس حلاوت هوا، سنگین…/ ص۱۰
این امیدواری در نهایت به برآمدن صبحی تازه و لایزال، همراه با اشتیاقی ابدی میانجامد.
شاعر به مقولهی هستی نگاهی خوشباشانه دارد. به روشنایی، به اشتیاق به ابدیت، به نور صبح و… میاندیشد. حلاوت هوا را مشتاقانه تنفس میکند. به گذر ناگزیر عمر، روانش را بر نمیآشوبد، بلکه سعی دارد از این فرصت طلایی بهرهها ببرد و خیاموار ندای خوشباشی در گنبد افلاک درافکند.
پرداختن به انسان و ذات جهان در تیررس مصاریع «ساهنی» قرار میگیرد. از نهاد انسان و تقلای بیهودهاش برای سود و زیان سخن به میان میآورد. از آزمندی بزرگ، که در کمینش نشسته، اما هنوز ایمان گوهری است مقدس. او به ایمان، اعتقاد راسخ دارد. دنیا به خوف و دلواپسی آلوده است، اما هنوز این ایمان است که نجاتبخش است. اسفا که آدمی به اثبات بیهودگی جهان ایستاده است، اما این تکاپوی او راهی به دهی نمیبرد. شاعر به جهان، دیدی منفی و پوچگرایانه ندارد. انسان و جهان برای همدیگر آفریده شدهاند، لیکن انسان آزمند به تکهتکه شدن جهان میاندیشد و رستگاری اش را همچون پایان زمین و زمان به نیستی میکشاند.
ما، عنان بستگان شهوت و آز…
یا
فرصت فوتشدگان پایان
زمین و زمان/ ص۱۶
باز آشوک در شعری دیگر خیامگونه به بیانجامی همه چیز اشارتی هستیشناسانه دارد. آنجا که با مرکب بر روی شنها مینگارد، در حالی که هستیشان چندی بیش نخواهد پایید. این گذرایی واژگان در حقیقت مایهی اسف است. دریغا که زمان چونان لباسی کهنه، فرسوده و تکهتکه میشود و در پی آن جز سوز بر دل شاعر چیزی باقی نخواهد ماند.
وااسفا!
که چون لباسی کهنه، تکهتکه و فرسوده
این روزها…
این سوزها…/ ص۲۴
آشوک گاهی با بهرهگیری از مظاهر طبیعت که به نوعی خبر از طبیعتگرایی در شعرهایش میدهد به رهیافت در درون آن اقدام میکند. خورشید و دریا و آسمان در این سوی نگاه او و عرش و جنتالمأوا در آن طرف زاویهی دیدش به گونهای به فرو رفتنش در نهاد فیزیک و جان متافیزیک دارد. گویا در پسِ پشت همهی اینها شاعر به دست یافتن به الوهیتی دست نیافتنی میاندیشد. آنچه که رسیدن به ماورای هستی را برایش معنامند میسازد حضور معشوقهای است این جهانی و آن جهانی. در حقیقت ساهنی چشم بر مجاز و حقیتِ جهان یکسان میدوزد. شاید مطابق افکار عرفای ایرانی به گذرگاه بودن مجاز برای پیوست به حقیقت ایمان دارد. شاعر وقتی که به حقیقت هستی میرسد دیگر با پشت سر گذاشتن دنیای مجاز به آن فکر نمیکند، بلکه همه چیز را خلاصه شده در هیبت معشوقهی ازلی و ابدی میبیند:
به آفتاب، به آسمان، به تنفس صبح…
نیازی نیست.
مرا تو بیسببی کفایتی/ ص۲۸
از ویژگیهای درونی شاعر که در شعرهایش انعکاس یافته یکی تنهایی است. تنهاییای که مایهی خوشبختی و سعادت است. تنهایی و خلوت از ملزومات نخستین شاعرانه و کشف درون و سیر انفسی محسوب میشود. بیخلوت و شناخت آن، شاعر و یا هر سالکِ راهی در نیمهی راه متوقف میشود. گسترش روح و انکشافهای تازه، همه و همه میتواند در خلوتخانهی روح شکل بگیرد. هر اثر بزرگی بیتردید در خلوتی متفکرانه و مؤمنانه آفریده میشود. ساهنی ساحت این خلوت را ارج مینهد و مقدسش میدارد. خوشباشی او در این خلوتِ گزیده است. خلوت گذرگاهی است برای دستیابی به خاطرات دیرینه. خاطراتی که برای شاعر بسیار دوست داشتنیاند.
حافظ میگوید:
خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است
خلوتِ درون و دنیاهای رنگارنگ آن فرصتی برای کشف بیرون نمیگذارد. این دنیا به اندازهای وسیع و بزرگ است که تماشای جهان بیرونش در لحظاتی از دنیای شاعرانه مورد توجه قرار نمیگیرد. هرچند که «سیروا فیالارض» نیز برای عموم و بالاخص پویندگان راه عرفان تأکید شده است. به عبارت دیگر سیر آفاقی نیز بخشی از رمز و رازهای جهان هستی است و سالک راه در مسیر اعتلایش بایست از آن بگذرد و سختیها و دشواریها را بیازماید و طعم آنها را بچشد.
حال خوش من، در تنهایی است
حال خوش من، وقتی است که تنهایم میگذارند
با خاطرات دیرینهی دوست داشتنیام…/ ص۳۷
هیچانگاری اضطراب جهان درونمایهای است که شاید تکرار آن را در بیشترینهی اشعار شاهدیم.
شاعر آنگاه که فارغ از بارِ هستی، سرخوشانه در جادههای ابدیت گام مینهد، آن چنان رها و سبکبار است که غصههای بودن را در این تنگنای زیستن فراموش میکند. اضطراب که نباشد شاید نیازی به سالشماری هم نیست. زمان رنگ میبازد و روح شاعر در وسعتی بیکران و بیزمان به پرواز در میآید. این مصاریع نوعی سلوک عارفانه را به یاد میآورد که شاعری سالک در پی رسیدن به حقیقتی جاودانه است و واژگان و عبارات خبر از آن میدهند که آسودگی خیال در منظر شاعر قرار میگیرد. بریدن از دامها و زنجیرهای گوناگون هستی اگر در شمایل زیستن اتفاق نیفتند شاید به دشواری این عروس برای انسان چهره بنماید. سبکشدگی و رهایی، رهاوردی است که در سیری صوفیانه به دست میآید. عاشقانه و آزادانه زیستن نتیجهی این سلوک تواند بود.
نوشانوشی بیغصه
دورهگردی که اضطراب جهان را
هیچ میانگارد/ ص۴۰
رستگاری بخش بزرگی از ذهنیت شاعر را مشغول کرده است. و البته این موضوع، نشانهی تفحص شاعر در مدار هستی است. این که رستگاری نهایت آرزوهای انسان متفکر در پهنهی وجود باشد بحثی رایج است، اما نمایش این رستگاری و به دنبال آن بودن و دست یافتن به آن در شعرهای آسوک دلالت بر دروناندیشی و غور در لایههای باطنی وجود میکند. تعبیرِ یافتنِ شمس درون و رسیدن به رستگاری در آینهی باور شاعر، نمودی انسانشناختی دارد و آنچه که برای شاعر اهمیت دارد گام نهادن در راهی است که به کشف انسان و زیباییهای درون آن میانجامد.
من خضر خویشم و موسای خویش
تو، در جستجوی شمس درونت باش، تا به رستگاری رسی!/ ص۴۷
آسوک در شعر «مادران، الههگان روی زمین» بخشی از عشق زمینی خود را در وجود مادر و عشق به او و از سویی عشق بینهایت و آسمانی مادر به فرزند میبیند. آنچه که دست طبیعت در نهاد مادر نهاده است چیزی جز عشق واقعی و طبیعی نیست. این اندازه عشق از کجا نشأت میگیرد جز این که آنان را الههگان بدانیم که از عرش بر فرش نازل شدهاند. منادیان محبت، عشق ورزان، بخشایشگران هستی و… همهی اینها تعابیری زیبا از عشق مادرانه هستند که آسوک قدرشناسانه در بارهی این آفریدهی بینظیر هستی به کار میبرد.
مادران، الههگان مقدس
مادران، آفرینندگانی هم کفو
خدای دادرس!
گنجینههای مهرورزی ناب./ ص۵۹
کاظم نظری بقا
۱۳/۱۱/۹۹