بایرام پایی
هر سال همین موقعها، زود تر از شمعدانی و شببو، عطر هل و دارچین شیرینیها، خبر ازرسیدن عید میداد .
روزی که تکه پارچههای رنگی تبدیل میشد به پوشیدنی سروشکل داری که رنگی از نجابت دخترهای اردبیل را داشت.
در انتظار شعلهی چوب کبریتی بودند؛ تا قطره قطره شوند و بر سفرهی هفت سین سال نو، روشنایی بخشند.
جاروهای دستهدار چوبی (چوب سوچورگرسی)* یا (کوله سوپورگه) که برتن فرشهای دست بافت، دست نوازش میکشید؛ تاپرندههای نقش بسته برسرگلها و درختان فرشی، عاشقانه بخوانند.
هیچچیز به زیبایی خلعت حمّال (کارگربازار)* دیدنی نبود وقتی کوله بار خرید عید را دردالان میگذاشت و با چایی تازه دم صبح مادر، نفس تازه میکرد.
چقدر برای بردن عیدانهی (بایرام پایی)* بیبی خانم بیتابی میکردیم آن هم داخل خنچه (طبق چوبی مستطیل شکلی که رویش را با ترمه میپوشاندیم و دوی سر بابا عمی (تولانبارچی)* یا (انباردار) حمام پیر کوچهمان قرار میگرفت ما هم به دنبالش راه میافتادیم تا میرسیدیم به منزلشان…
قیمه پلو، ماهی دودی، مرغ سرخ شده وکوکو، قالب (چالخام)* کره وخلعت بیبی خانم و خانوادهاش؛ مادر که دختر نیرالاطباء بود وباید لیاقت خود را نشان میداد؛ و بیبی خانم نوهی نایب جبّار دست به کمر ایستاده تاخنچهاش را تحویل بگیرد؛ خنچه که زمین گذاشته میشد بیبی ترمه را کنار میزد و وسایل داخلش را وارسی، خندهاش رضایت محض و انعام نشانهی بزرگواریش.
در این میان ما هم از سکههای بیبی، بینصیب نمیشدیم.
آخرین چهارشنبهی سال (نواوستی)* بیصبرانه منتظر آمدن اعظم خاله بودیم؛ دستش ظرف مسی گرد (بایدا)* پر از برنج که رویش تزیین شده بود از قیمه با زرشک سیاه و کوکو و ماهی دودی، گاهاً کشمش و قیسی.
بوقچهای گلدار و قرمز پر از (قاریشیق)* خرمای خشک، نخود کشمش، نقلهای رنگی و شکلات، انجیر، برگهی هلو، بادام و پسته و آب نبات مثلثی شکل رنگی.
آخر سر، نوبت دؤگؤنچه* میرسید (پارپهای که پول داخل آن میگذاشتند و گره میزدند وخانمها بیشتر در بلوزشان میگذاشتند یا در کش جورابشان جا میدادند.)
بچهها بیشتر از پول گرفتن به ظروف سفالی رنگی یا (تؤلکه)* که با رنگهای قرمز وسفید رنگآمیزی شده بود وپر بود از نخودکشمش و سنجد ونقلهای رنگی، که دهانهاش را باکاغذ رنگی و نخ میبستند دلخوش بودند.
خوشحالتر بودیم چون آقاجان هیچ وقت راضی نمیشد عید خانه را ترک کند و هول و اضطراب سفر را به جان بخرد و چمدان ببندد و به مقصد غریبه برود، آن هم آخرای زمستان سرد و استخوان سوز با برفی که اواسط اردیبهشت کم کم آب میشد و به جان زمین کشیده میشد دوست داشت کنار فامیل و دوستان باشد.
لذت دید و بازدید را به چیز دیگری ترجیح نمیداد مخصوصاً که ریش سفید محله ی سرچشمه بود و دید و بازدیدها از خانهی ما شروع می شد.
سه روز اوّل عید در خانهها باز بود؛ روز اوّل دیدار آشنایان، روز دوم همسایهها و روز سوم عید نوبت هم محلهایهای سرچشمه، دیداری تازه با شیرینی ومیوه؛ و جاری شدن مهربانی و صمیمیت بین خانوادهها و رسم زیبایی عیدی دادن، که سکهها آرام در دستانمان جا میگرفتند.
بیشتر اوقات زنان صبح برای دید و بازدید میآمدند و مردان بعد از ظهر؛ و این یعنی خاطرات شیرین که حتّی اکنون نیز ما را به وجد میآورند.
مرور همین خاطرات وآداب ورسوم، یاد آور هویت، ریشهی اصالت، فرهنگ غنی شهرمان اردبیل میباشد؛ با این ویژگیها باید آنها را حفظ و حامل انتقال به نسلهای آینده باشیم تا به باد فراموشی سپرده نشود.
دور شدن از این آیینها و سنتها، ما را از جامعهای مهربان و آکنده از صفا و صمیمیت دور خواهد ساخت.
چوب سوپورگسی: جاروی چوبی محکم و پرپشت
حمّال: کارگری که بازاریان به عنوان باربر ازآن استفاده میکردند
بایرام پایی: عیدانه
تولانبارچی: انباردار
چالخام: قالب کره
قاریشیق: آجیل–خشکبار مخلوط
نواوستی: چهارشنبهی آخر سال که مردم به سرچشمهها ورودخانهها میروند
بای دا: ظرف مسی گرد به ارتفاع تقریباً ده سانتی متر بدون درب
دؤگؤنچه: پارچهای که معمولاً پول داخل آن میگذاشتند وگره میزدند
تؤلکه: ظرف سفالی به شکل لیوان بزرگ که رنگآمیزی میکردند
مهین تاج جبّاری طوی