کله سحر طبق بامداد
کله سحر طبق بامداد

کله سحر توی طبق بامداد که از عشق و جنگ درخاورمیانه سخن میگوید ششمین آثار وحید ضیایی به سبک ( شعر آستان : تلفیق شعر و داستان در وضیت پسامدرن ) است سبک ابداعی که به فضای آوانگاردی و شعر ایران تاثیر بسزایی داشته و منتقدان بسیاری نیز درباره آثارش نوشته اند

در این مجموعه تاریخ با زبانی متفاوت اتفاق می افتد و هر سطر معنی جدا دارد و فقط به واسطه دانسته های شاعر به هم ربط داد میشود  شعرهای ضیایی را عاشقانه و سیاسی می دانم چه بسا که زبان و کلمات شعر آزادی و انقلاب و صلح است  اما اندیشه شاعر عاشقانه

ایران / هنوز اندکی زیباست / فقط / دلش شکسته است / کجای باغچه خاک کند / یکصدو هفتاد و پنچ بار ماهی قرمز عید را / من ارس می ریزم از چشم هام… / تو کارون باش

تاریخ سر های زیادی به شوخی گرفته است / و سر نیزه ها / به پاس اینهمه زخم / سر خم کرده اند

در شعرهای ضیایی احساسات ، لحظه ها و اتفاقات به واسطه ترکیب های ایماژ ساز چکیده چکیده بیان میشود و شعر در ایهام انعکاس پیدا میکند شعر بیشتر در کوچه و خیابان شهر اتفاق می افتد هر چند که اندکی ردپایی از عناصر طبیعی در شعر وجود دارد با اینکه شعر هایش بازی با کلمه است اما محتوا در کلمه گم نمیشود.

این بزرگراه / این مترو / این کوچه / این میدان / برای من تهران به نام تو ختم می شود / به این راننده حالی کن / غربتی / اسم یک خیابان نیست …

واژگان سرد در اشعارش زیاداند و گاهی برای چندمین بار تکرار میشود واژگان نظیر : زمستان ، جنازه ، گرگ ، برف و… زبان نمادین شعر نشان از معلومات و دانسته های شاعر است جانبخشی به کلماتش را دوست میدارم و از اینکه گاهی شعر یک تشبیه آکنده از تصویر یا عکسی از یک اتفاق است  به ویژه در شعرهای کوتاه برایم دلنشین میشود من اشعار ضیایی را شبیه زادگاهش اردبیل میدانم کوهستانی و سرد به گونه ای که تنها واژگان عشق و دوست دارم و تصاویر تلخ  ، غریب و دلتنگ است که شعر های او را گرم میکند

عشق / دریاچه ایست کر و لال / که هر روز کنارش می نشینی /  وسخت دل مویه می کنی /  فقط  هیچوقت نمی فهمی کی / جسدت را از دلش بیرون می کشند / بیرون .

سودابه ام باش بی اذن شیوا ! /  طوطی صفتی خطابه ای می خواند در مناره های تنت / هندوستانی آستین کوتاه / دست از سرم برنمی دارد اردبیل / با تنها گردن آویز هفت چشمه اش / سینه ریزت کنم / گم شوم در گورستان های دستت / هر بار که چالم می کنی در خود / هر بار که کودکی ژنده / هفت سنگم می زند / عاشقم می شود / مشروطه می شود / سر به سر گربه های بهار / که داغدار می شود

شاید امید ، صلح و انقلاب تنها هدف شاعر باشد که برای گفتنش دست به دامن این همه تصویر و واژگان تلخ شده است از نظرم به فراق بیشتر از وصال توجه کرده و نبودن ها را به تصویر کشیده به گمانم شخصیت اول شعر هایش زنان مظلوم و ساکتی هستند که همواره بود اند و زندگی کرد اند . چیزی که اشعارش را جذاب میکند پارادکس در مفاهیم و موضع گیری های به جایش است .

کاش مرا دلبری با خود می برد / روشن / سربازان زیادی با رویا می خوابند / روی زانوی مادرانشان زنانی / که سینه هاشان / انبار باروت است / و لب هاشان / مصحف پیامبران جدید / یوسفی که به حراج حلب آمده ام / و زنانی که در دست / چاقویی دارند و / کینه ترنج

من شعرهای ضیایی را شعری کامل می دانم چرا که محتوا گرا ، لفظ گرا و اندیشه گراست

زن / بلور شعر است / در گردنه حیرانی / بورانی که نمی فهمی / کی تو را می برد

 

مریم اسمئیل‌زاده