گره دستهایمان باز شد
جای انگشتت را از گونههایم کندم
حتی سایه عبورت را پاک کردم
ولی تو داشتی در رگهای من میدویدی
*****
نمیخواهم پس بروم
نمیخواهم پیش بیایم
بگذار در این لحظهها بمانم
وتمام شوم
آمدنت را باور کنم
یا باز از رویای شبم در رفتی
وای به حال من
اگر این بار هم خودت نباشی
خودم از دست خواهم رفت
******
بعد از تو اندوه مرا تا به کجا خواهد برد
شاید به خوابی طولانی
آنجا که تو بودی
آنجا که تو میخندیدی
آنجا که همه چیز با تو خوب بود
کاش فقط این بار پایان خوابم تلخ نشود
******
کسی سنگ گورم را برداشته بود
ولی من دیگر شکل آدمی نبودم
او به هجاهای عجیب من گوش میداد
و فقط او بود که مرا میفهمید
چون میدانست زیر سنگها چه میگذرد
*******
من از تو حسی دست نخورده ساختم
و در عمیقترین جای قلبم نگه داشتم
آنجایی که میدانم
هیچکس ترا از من نخواهد گرفت
به خودم از تو دروغهای قشنگ میگویم
بگذار سر من زیر برف بماند
من به اندازه کافی قوی نیستم
بهانهای برای زندگی میخواهم
*******
چه کسی مرا به اسم کوچک صدا کرد
من صدای اورا خواب دیدم
خوابم کوتاه بود اما
ما بهم خیره شدیم
و خواب من آرامترین خواب جهان شد
و دلم نیامد که بگویم
مهربانیت را چه کسی دزدید
که ما هرگز به روزهای خوبمان بر نمیگردیم
*******
فاطمه شاهنده