عشق

آفتاب در پستوی نگاهت

فریادم را به جاودانگی نور می‌خواند

درواپسین طواف یک اشک

قامت عشق به دستان لرزانت مانند شد

چه سخاوتمندانه حرمت مهر

برشانه‌هایم جا ماند

من هنوز درابعاد این اتفاق

قد نکشیده‌ام, فرق نشکافته‌ام

عجیب دچار شدم

انگشتان گر گرفته, پاهای سست احساس.

زارتر از آن است که

درپهنای آن اثری بگذارد

من دراین ظلمت ز مهریر ترس

خاموش مانده‌ام

گاه سرریز می‌شوم, از ناب‌ترین ثانیه‌ها

گاه قد راست میکنم

تورا می‌طلبم, تورا به مصاف می‌طلبم

 

 *****

 

آواره‌ترینم درانشعاب گذرگاه خزان

ابلیس نیامدنت را در گوش‌ها

می‌زند فریاد

چنگ می‌زنم به دری که تیره شد زخمش از زنگ

آشوب گیسوانم را یک آن

به تیغ خواهم سپرد

دراین میان رشک می‌برم

به امید مادری که سوی چشمانش

را دراین راه به حراج گذاشت

کودکان آسوده! قصه‌هارا شنیده‌اند

باور کردند

رنگین شده دستانشان

این انار با دندان‌هایشان زخم برمی‌دارد

دانه‌های سرخ انار جان می‌دهند

دراین ولوله, زیر پاهای ترک خورده

ماخمار یک ندای سبزیم

ما بقایای یک عمر ویرانی

آبادی از توست

همه نشانی‌ها ختم به خیر

می‌شود به نشانه‌ای ازتو

تو باشی, اندوه‌ها می‌روند به یغما

تو باشی, شرف به عشق برمی‌گردد

 

*****

 

این قصه دل سرگشته دایره قسمت بود

چنان پابرجا و سنگین

آویخته شد به مدارا بامن

که تاب زخمش شده رونق روزهایم

فریاد و فغان از این باور فرسوده

آه از دانایی محض!

این روح گداخته از سرب فلک

ریشه ام راسوزاند

قربانی این نگاهم

گریز خواهم از این دایره آتش

دستانت غریب می‌شود با من

شراره این دایره زبانه می‌کشد

فریاد می‌شوم, می‌سوزم

می‌سوزد پوسته‌هایم

درونم جوانه میزند

این درد عشق می‌زاید

این عشق شور می‌شود

 

ثمن افضلی فرد

 

 

 

ثمن افضلی‌فرد