مریم امیر غلامی

می‌خواهم بروم
بدوم
تا آن سوی دشت
آن جا كه عروسک‌های كودكی‌ام
با وسواسی عجيب
موهايشان را
شانه می‌كنند

بگذار پنجره‌های باز را
ببندم
يا نه !!
چشم‌هايم را
دهانم و گوش‌هايم را
گِل بگيرم
نكند عاشق شوم
پر در بياورم
و از خانه‌ات بروم

می‌خواهم از رود رد شوم
همدم عروسک‌هايم باشم
كه در كودكی
نداشته‌ام شان

بگذار قدر يک روز
بازی كنم
قبل از آنكه ماه برنتابد
و خورشيد بميرد

اين آخرين نبرد من است مادر
زره آهنی، به موهای خاكستری‌ام می‌آيد
در ميدان جنگ رقصيده‌اند
زنانی مانند من
كه عاشق بوده‌اند

روزنه‌های باز را گل بگير
نكند عاشقم كنند
بادهای هرزه گردی كه می‌وزند
و از اندامم عبور می‌كنند

بگذار در آخرين نبردم موفق شوم
و دست عروسک‌ايم را بگيرم و بروم

بگذار رنگ دامنم سرخ شود
و پروانه‌ها عاشقش شوند، مادر

دکتر مريم اميرغلامی