محمد سلمانی
محمد سلمانی

هميشه ماه خودت باش و آفتاب خودت

بتاب بر دل هر کس به انتخاب خودت

به هر کسي نه به اندازه‌اي که لايق نيست

بتاب بر همه، البته با حساب خودت

به هيچ صاحب جاهي عريضه‌اي ننويس

مگر به حضرت والاي مستطاب خودت

تو را که خشت تو از خاک اين خرابات است

کسي نمي‌کند آباد جز خراب خودت

به دست هر کس و ناکس مده زمام مراد

خودت خليفه خود باش در غياب خودت

اگر قرار به راه است، با دلالت دوست

اگر قرار به چاه است، با طناب خودت

اگر به آب رسيدي چه جاي وعده به غير؟

هنوز خوب نمي‌چرخد آسياب خودت

شنيده‌ام که به ديدار تور آمده‌اي

خوش آمدي به تماشاي بازتاب خودت

هنوز پرسشم اين است؛ چيست راه نجات؟

مرا مجاب کن اي عشق با جواب خودت

صبور باش که تا ساعت سفر برسد

مرا به گريه نينداز با شتاب خودت

شعری از محمد سلمانی