قاسم آهنین جان
قاسم آهنین جان

هجوم شبنم است وز مهریر
خنکای گیسوی تو در خونم
که جار میکشد
پس پنجره
کنار دریا
فانوسها که خامش شوند
مسافرم
ویرانه را
به وقت که دریابی
به وقت که خونم
بر آینه
در نعره‌ی ببر سپده دمان
در شگفتی گلی که قرمزتر
ازتو
دریادهام
هجوم شبنم است وز مهریز

شهری از قاسم آهنین جان