سبلان
سبلان

تحقیقی جامع پیرامون اشارات مذکور در شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی

راجع به اردبیل

مدخل

تا یکی دو قرن اخیر،که دوران شکوفایی کشفیات باستان شناسی و انعکاس یافته های این کشفیات،در کتب و منابع تاریخی است،اطلاع از وضعیت تاریخی و حکومتی ایران پیش از اسلام،محدود به شاهنامه و معدود کتبی میشد که منبع اصلیشان در این باره،همان شاهنامه است.هرچند این کشفیات کمک بسیاری به شناخت زوایای تاریک سلسله های پیش از اسلام به خصوص حکومت های هخامنشی و اشکانی کرده اند،که در شاهنامه یا بدانها اشاره نشده یا اگر شده به صورت اشاراتی کوتاه و گنگ بوده است. ،و علاوه بر شاهنامه منابع معتبر بسیاری برای شناخت این اعصار عرضه نموده اند،لکن شاهنامه هنوز اهمیت خود را به عنوان منبعی که میتواند اطلاعات تاریخی ارائه دهد حفظ کرده است.(حداقل اطلاعات مربوط به عهد ساسانی یا دوران پیشا آریایی)

میدانیم که شاهنامه به سه بخش کلی تقسیم میشود: ۱.اساطیری.۲.پهلوانی.۳.تاریخی

اگر از معدود عناصر تخیلی بخش سوم که درواقع لازمه اثری روایتگر و داستانگو،همچون شاهنامه است،چشم پوشید،باید گفت مندرجات بخش سوم شاهنامه(تاریخی)مطابقت تامی ، با حقایق تاریخی دارند.حال آنکه درباره دوبخش نخست(اساطیری و پهلوانی) نمیتوان چنین نظری داد.اگر با تکیه بر این مورد،این دو بخش را فاقد ارزش تاریخی و صرفا داستان هایی تخیلی بدانیم،یقینا دچار اشتباه و تک بُعدنگری شده ایم.در اینجا قصد نداریم،شاهنامه را اثری حاوی اطلاعات دقیق تاریخی قلمداد کنیم.زیرا چنین امری نه صحیح است و نه این نوشتار مجال پرداختن به این موضوع را دارد.همینقدر میگوییم:که بر اساس:پاره ای تطبیق ها،میان بخش های اساطیری و پهلوانی شاهنامه با حقیقت تاریخ،مندرجات تاریخی منابع پهلوی،همچون اوستا ۱ و بندهشن۲  و زادسپرم۳،که اهل فن بدان پرداخته اند و بُعد تمثیلی گسترده ای که در سرتاسر این کتاب عظیم شاهد آنیم،نمیتوان بخش های اساطیری و پهلوانی شاهنامه را به کل غیر واقع دانست.(برای اطلاعات بیشتر در این باره رجوع شود به کتابِ بررسی فراز هایی از تاریخ ایران باستان،نوشته التفات عبدی زاده،چاپ اول:۱۳۷۹اردبیل،ناشر:باغ اندیشه)

اما بعد، با توجه به مطالبی که عنوان شد، این نوشتار می‌کوشد به صورت سلسله وار و بر مبنای سیر زمانی،مواردی از شاهنامه را تحلیل کند که در آنها به وضوح نامی و نشانی از اردبیل آمده است. تا نتایج این تحلیل ها، سندی باشند بر قدمت و اهمیت تاریخی، دینی و فرهنگی این دیار، در ایرانِ سالیانِ دور.

بهره اول (اردبیل در بخش دوم-پهلوانی-شاهنامه)

نخستین بار که در شاهنامه سخن از اردبیل به میان می آید،در خلال داستان کیخسرو است. برای فهم درست این اشاره مهم ، بایست ابتدا با خلاصه ای از داستان آشنا گشت:

کیکاووس پادشاه ایران پسری داشت به نام سیاوش که نیکو چهر و خوش باطن بود.چون به سن بلوغ رسید،سودابه دختر شاه هاماوران که به ازدواج کاووس درآمده بود.دلباخته اش شده درخواست رابطه نامشروع کرد.وچون سیاوش نپذیرفت،به او تهمت زد. سیاوش برای رفع تهمت از میان آتش گذشت و آتش بر او کارگر نشد(که بیگناهان نمیسوزند)اما پس از آن،برای درامان ماندن از شر سودابه به زمامداری مرزهای خراسان رفت.افراسیاب پادشاه توران که مدام به مرزهای ایران حمله میکرد در حملاتش از سیاوش شکست خورد و سیاوش اسرای تورانی فراوان گرفت.و چون از پدر کسب تکلیف کرد کاووس شاه دستور قتل عام اسرا داد.لکن این کار از جوانمردی به دور بود.پس سیاوش اسرا را آزاد کرده از ترس پدر به توران رفت.افراسیاب او را گرامی داشته دخترش فرنگیس را به زنی به او داد.سیاوش مورد توجه خاص افراسیاب قرار گرفته،دو شهر گنگ دژ و سیاوشگرد را در توران ساخت.لکن سرانجام با بدگویی حسودان افراسیاب به او بدگمان شده هنگامی که فرنگیس کیخسرو را از سیاوش حامله بود،سر از تن سیاوش جدا کرد.و دستور داد فرنگیس را بزنند تا جنینش سقط شود.اما پیران ویسه وزیر خردمند افراسیاب،فرنگیس را نجات داده به جایی پنهان برد تا فرزندش به دنیا آید.کیخسرو روز از پی روز بزرگ تر میشد و با مادر زندگی پنهانی داشت.تا اینکه گودرز پهلوان ایرانی سیاوش را به خواب دیده از وجود کیخسرو آگاه شد و پسرش گیو را به دنبال او فرستاد.گیو کیخسرو و فرنگیس را به ایران آورد.کیکاووس که از کار خویش با سیاوش پشیمان بود آن دو را گرامی داشت و رستم کیخسرو را جنگاوری و علم آموخت. در این زمان است که بین درباریان بر سراینکه جانشین کاووس شاه پسرش فریبرز باشد یا نوه اش کیخسرو اختلاف می افتد.خاندان کَشواد به رهبری گودرز از کیخسرو و خاندان نوذر به رهبری طوس از فریبرز حمایت میکنند. در این قسمت از داستان سخن از اردبیل به میان می آید.کاووس شاه مسابقه میان این دو میگذارد:

    دو فرزند ما را کنون ، بر دو خیل                                           بباید  شدن  ،  تا  در  اردبیل

    به مرزی که آنجا،دژِ بهمن است                                           همه ساله پرخاشِ آهِرمن است

   به رنج است زآهِرمن ، آتش پرست                                        نباشد بر آن مرز کس را نشست

    از ایشان یکی کان بگیرد به تیغ                                       ندارم از او   تخت شاهی  دریغ…

چنانکه ملاحظه میشود به وضوح به اردبیل اشاره شده و فتح دژبهن در اردبیل(جایگاه شیاطین و دیوان)را شرط جانشینی دانسته است.

نخست فریبرز سپاهی به کمک طوس فراهم کرده به اردبیل میتازد.توصیف فضای خارج دژ،چنین است:

      سرِ باره یِ دژ  ،  بُد  اندر  هوا                                           ندیدند   جنگ  هوا   کس  روا

       سنان ها  ز  گرمی  همی برفروخت                                  میان  زره   مرد جنگی  بسوخت

      جهان سر به سر گفتی از آتش است                                    هوا  دام  آهِرمن  سرکش  است

با این توصیفات،فریبرز و طوس راهی به قلعه نیافته بی توفیق باز میگردند.

این بار کیخسرو به یاری گودرز سپاهی گرد کرده به اردبیل میتازد.او با نامه ای که نام خداوند بر آن نوشته شده شیاطین را از دژ بیرون کشیده شکستشان میدهد و دژ را میگشاید.توصیف داخل دژ جالب توجه است:

       به  دژ  در شد  آن  شاه آزادگان                                           اَبا  پیر ، گودرزِ  کشوادگان

        یکی شهر دید اندر آن دژ فراخ                                      پُر از باغ و میدان و ایوان و کاخ

        بدانجای  کان  روشنی  بردمید                                         سرِ باره ی  دژ بشد ناپدید

بحث قابل توجه در این میان کاریست که کیخسرو پس از فتح دژ انجام میدهد:

       بفرمود خسرو بدان جایگاه                                                 یکی گنبدی تا به ابر سیاه

     درازی و پهنای او ده کمند                                                 به گرد اندرش طاق های بلند

  ز بیرون دو نیمی تگ تازی اسب                                              برآورد  و  بنهاد آذرگشسب

     نشستند گرد اندرش موبدان                                                ستاره شناسان و هم بخردان

   بدان شارسان کرد چندان درنگ                                          که آتشکده گشت با بوی و رنگ

   چو یک سال بگذشت لشکر براند                                             بُنه برنهاد و سپه برنشاند…

چنانکه میبینیم کیخسرو پس از فتح دژ،آتشکده بزرگی به نام آذرگشسب را در آن شارسان (شارستان،شهرستان)بنا میکند.و حتی یک سال در آنجا درنگ میکند تا کار آتشکده سامان پذیرد.          چنان که میدانیم:در عهد ساسانی،علاوه بر آتشکده های بزرگ و کوچک مناطق مختلف،سه آتشکده بزرگ در ایران وجود داشت:یکی آتشکده آذر بُرزین مِهر در فارس،که مخصوص موبدان بود.دیگری آتشکده آذر فَرنَبغ در خراسان که مخصوص کشاورزان بود و سه دیگر همین آتشکده آذر گشسب در آذربایجان که مخصوص شاهان و جنگجویان بود.طبق تقسیمات کشوری کنونی بقایای آتشکده آذر گشسب در شهرستان تخت سلیمان آذربایجان غربی قرار دارد.اما دیدیم که فردوسی به صراحت بنای آن را توسط کیخسرو در اردبیل ذکر کرده است.همین موضوع میتواند مهرتائید دیگری باشد بر نظریه آن دسته از مورخان که عقیده دارند:در روزگاران دور به ویژه عهد پیش از اسلام،اردبیل مرکز ایالت بزرگ آذربایجان بوده است.چنانکه سایر بخش ها از آن چَشم میزده اند.ومقصود فردوسی از اردبیل یک مفهوم مجازی به معنای کل آذربایجان است.چنانکه امروزه نیز تبریز مجاز از آذربایجان شرقی و شیراز مجاز از کل استان فارس به کار میرود.         بسیاری از منابع تاریخی چنین مرکزیتی در آذربایجان را برای اردبیل قائل گشته اند.مرکزیتی که پس از حملات مغول بر اساس پاره ای اتفاقات سیاسی و اجتماعی به مرور از اردبیل سلب شده به تبریز رسید.حال آنکه به وضوح شاهدیم نه حتی در دوران پیش از اسلام که جای خود دارد،بلکه در شاهنامه(یعنی اثری مربوط به قرون۴و۵ پس از هجرت)هیچ نشانی از تبریز به عنوان مرکز آذربایجان نیست.و این سوالی بزرگ در ذهن پدید میاورد که : آیا تبریز یا هر شهر دیگر آذربایجان،در ان زمان در برابر اردبیل محلی از اِعراب نداشته اند،که اشارتی راجع به آنها نیست؟؟!!

نکته آخر در این باره اینکه ممکن است برای برخی این شبهه پیش آید،که:آذرگشسب آتشکده ای از عهد ساسانی و مربوط به دین زرتشت است.حال آنکه حتی اگر بر مبنای خود شاهنامه پیش رفت،ظهور زرتشت در عهد پادشاهی گشتاسب و پس از کیخسرو بوده است و عهد ساسانی بسیار بعدتر از آن.!!!

در جواب میگوییم: هیچ دلیل متقن تاریخی مربوط به اینکه آذرگشسب در عهد ساسانی بنا شده موجود نیست.عهد ساسانی در واقع روزگار رونق و شکوه این مکان بوده است.چه بسا پیِ اولیه بنا عبادتگاهی کهن تر مربوط به آئین مهر پرستی(میترائیسم)بوده باشد.نظیر برخی مساجد در سرتاسر ایران کنونی که پیش از اسلام ، آتشکده بوده اند و پس از اسلام به مسجد بدل شده اند،آذرگشسب نیز میتواند در ابتدا عبادتگاه مهرپرستان باشد و بعدها به آتشکده ای زرتشتی بدل گردد. و حق نیز چنین است که آتشکده ای با این اهمیت،باید در مکانی با سابقه ساخته شود.نکته جالب اینکه به گواهی تاریخ،در روزگار پس از اسلام ودر عهد حاکمیت ایلخانان مغول در ایران،اباقاخان برادرزاده هلاکوخان،که به اسلام گرویده بود،بر ویرانه های همین آتشکده آذرگشسب، مسجدی بنا کرد.پس مادام که دلیلی محکم بر بطلان این امر مطرح نشود،فرضیه ای قابل تامل است.

                                                              ***

دومین بار که در شاهنامه سخن از اردبیل به میان می آید در جریان جنگ دوازده رُخ است.جنگ دوازده رُخ را میتوان بزرگترین جنگ ایران و توران دانست.که طی آن افراسیاب پادشاه توران و کیخسرو پادشاه ایران،با هر آنچه در چنته دارند به میدان می آیند تا سرنوشت نهایی جنگ های دو ملت را تعیین کنند.در بیتی از این بخش شکوهمند و پرجنب و جوش شاهنامه که به مشارکت همگانی در جریان سپاه آرایی کیخسرو اشاره دارد،پیوستن سپاهیان غیور آذربایجان به مرکزیت اردبیل و سپاهیان ارمنستان به مرکزیت بُردع به کیخسرو را شاهدیم:

     بزرگان ، که  از  بردع  و  اردبیل                                        به  پیش  جهاندار ،  بودند  خیل

لازم به ذکر است،بُردع شهری بزرگ و آباد و باسابقه در قفقاز است،که از عهد باستان تا روزگار حمله روس ها،شهری معتبر بوده و حتی امروز نیز به حیات خود ادامه میدهد،در آثاری چون:اسکندرنامه نظامی و شاهنامه بسیار به بردع اشاره شده است.نکته جالب توجه اینکه در اکثر موارد شاهنامه که نام اردبیل آمده(از جمله بیت مورد بحث و ابیاتی که بدانها اشاره خواهد شد)بردع نیز در کنار آن است.و این نشان از اعتبار این دو همسایه در روزگاران باستان دارد.که اردبیل مرکز آذربایجان و بردع ، مرکز ارمنستان بوده است.

در همین جنگ دوازده رخ است که کیخسرو به عنوان دارنده فره ایزدی،سپاهیان تورانی را شکسته پادشاهشان افراسیاب را در کنار دریاچه چیچست،میکشد.دریاچه چیچست به این علت که قتلگاه دشمن دیو سیرت و سرسخت ایرانیان است مکانی فوق العاده مهم به شمار میرود.برپایه شاهنامه و بعضی منابع موثق، از جمله : زادسَپرَم و بندَهشَن که حتی جزئیات این دریاچه را نیز ذکر کرده اند،این دریاچه در منطقه شمال غرب ایران واقع است.به محض مطرح کردن چنین سخنی تمامی ذهن ها به سمت دریاچه بزرگ و مهم این حدود،یعنی دریاچه ارومیه معطوف میشود.و قول معروف نیز همین است که دریاچه چیچست،درواقع همان دریاچه ارومیه است. لکن محقق گرانمایه معاصر جناب التفات عبدی زاده در کتاب بررسی فراز هایی از تاریخ ایران باستان،با ارائه دلایل قابل تامل ، رای دیگری در این خصوص صادر کرده،چیچست را دریاچه دیگری در شمال غرب ایران،یعنی دریاچه شورابیل واقع در اردبیل میدانند.به علت اهمیت این موضوع ،قول ایشان عینا ذکر میشود:

…آن دسته از محققین که دریاچه چیچست را در آذربایجان میدانند،آنرا با دریاچه ارومیه تطبیق میکنند.درصورتی که در کتاب زادسپرم،اشاره شده:دریاچه چیچست،به آذربایجان است.نمکین آب،بی زندگی که هیچ جانمندی نیست و بُن او،به دریای فراخکرت(اوراکش-مازندران)پیوسته.اینکه در ایران باستان باورمند بوده اند،بُن دریاچه چیچست به دریای مازندران پیوسته است،از دو علت ناشی میشود.یکی اینکه به دریای مازندران نزدیک بوده و دوم اینکه هیچ رودخانه ای به آن واریز نمیشده است.که علت پرآب بودن دریاچه را از بُن اش میدانستند.در صورتیکه دریاچه ارومیه برای خود حوزه رودخانه ای دارد و رودهایی چند،به آن میریزند.تنها دریاچه ای که در آذربایجان بدون رودخانه است،دریاچه شورابیل میباشد.دریاچه کوچکی در اردبیل،که هیچ جانداری نداشته،آب آن سرد نیست،بسیار شور و کبود رنگ است.ودقیقا مشخصات دریاچه مذکور در بندهشن را داراست.و چون هیچ رودی به آن واریز نشده،کف دریاچه فاقد شن و ماسه بوده و گِل مانند است،و مشهور است که این دریاچه برروی معدن نفت قرار دارد.

این فرضیه نیز با دلایلی که در آن ارائه شده،فرضیه ای قابل تامل میباشد.

بهره دوم (اردبیل در بخش سوم-تاریخی-شاهنامه)

پس از این هرجا که در شاهنامه سخن از اردبیل به میان می آید،برخلاف دو مورد پیشین که ذکر شد، چندان مفصل نیست. بلکه در خلال داستان هایی از بخش تاریخی شاهنامه به اردبیل نیز اشاره شده است.این اشارات به صورت سلسله وار،بدین شرح است:

۱.بهرام گور

در ذکر پادشاهی بهرام گور،پادشاه ساسانی که علاوه بر شاهنامه،مشابه آن را میتوان در آثاری نظیر هفت پیکر گنجوی نیز دید،میخوانیم:چون بهرام ساسانی به شاهی نشست،مملکت آباد بود و ایران امن و امان.پس بهرام به خوش گذرانی و شکار پرداخت و چون در شکار گورخر مهارتی عجیب داشت به بهرام گور معروف شد.چون خبر به ممالک اطراف رسید که بهرام بی توجه به امور مملکت،مشغول خوشگذرانی است،خاقان چین طمع کرده به ایران یورش آورد.لکن بهرام با تغییری عجیب،از یک شاه تازه برتخت نشسته،بی تجربه و خوشگذران،به یک پادشاه مقتدر و باکفایت بدل شده سپاه ایران را به سرعت ساماندهی کرده،خاقان را شکست میدهد و به عقب نشینی وا میدارد.در جریان ذکر آماده سازی سپاه و حمله بهرام،به خاقان، از اردبیل و آذرگشسب نیز یاد شده است:

       چو   آگاهی   آمد   به   بهرام شاه                             که خاقان به مرو است و چندان سپاه

          بیاورد   لشکر  ز  آذرگشسب                                  همه بی بُنه  ،  هر یکی با دو اسب

       همی تاخت لشکر چو از کوه سیل                               به   آمل   گذشت   از   درِ   اردبیل

       به   کوه   و   بیابان   بی راه  رفت                         به روز و به شب،گاه  و بیگاه رفت

      بدینسان  بیامد   به   نزدیک   مرو                          نپرد  ،  بدان   گونه   پران  تذرو…

چنانکه ملاحظه میشود یاوران اصلی بهرام در جنگ علیه خاقان سپاهیانی بوده اند که از اردبیل و از جوار پرستشگاه بزرگ آذرگشسب گرد کرده بوده و از راه اردبیل به آمل و سپس مرو و خراسان رسانیده بود. واین خود دلیلی بر اهمیت و نقش مردمان این سامان در عهد ساسانی است،که در مواقع خطر به یاری شاه و ملت بر میخاسته اند.

۲. فیروز ساسانی

ذکری که در این بخش از شاهنامه درباره اردبیل به میان می آید،به کلی متفاوت با آن چیزی است که در بخش های پیشین شاهد آن بودیم و حتی با بخش های پس از این نیز همخوانی درستی ندارد.در این بخش میخوانیم:چون فیروز(پیروز)ساسانی به شاهی نشست،بنای عدل نهاد.لکن در نخستین سالهای حکومت او خشکسالی مهیبی اتفاق افتاد،که بسیاری بر اثر آن مُردند.فیروز در طول این مدت کشور را به خوبی اداره کرد.و چون پس از چندسال در فروردین ماهی قحطی پایان یافت،فیروز به شکرانه این اتفاق دو شهر ساخت:

          چو فیروز از آن روز تنگی برَست                         بر آرام بر تخت شاهی نشست

           یکی شارسان کرد  پیروز کام                            بفرمود  کو  را  نهادند  نام

         جهاندار گوینده گفت:این رِی است                       که آرامِ شاهانِ فرخ پِی است

            دگر کرد ، باذان فیروز ، نام                             خنیده به هر جایش آرام و کام

          که اکنونش خوانی همی اردبیل                          که قیصر بدو دارد از داد میل…

چنانکه میبینیم:این ابیات بنای شهر اردبیل را به فیروز ساسانی نسبت میدهد.و این به کلی مغایر با بخش های قبلی شاهنامه و حتی کشفیات باستان شناسی است.چه اردبیل بسیار کهنتر از عهد ساسانی موجود بوده است.به گواهی مورخان:اردبیل در واقع همان ارزه مذکور در اوستاست که به عنوان یکی از هفت کشور آریایی ستایش شده است.و حتی کتیبه های آشوری متعلق به بین النهرین باستان نیز بدان اشاره کرده اند. در برخی منابع تاریخی و جغرافیایی،نیز به اشتباه ،بنای اردبیل را به فیروز ساسانی نسبت میدهند.و آن را باذان فیروز(فیروز گرد-فیروز کرد)مینامند و مینویسند:چون فیروز پادشاه ساسانی در سال ۴۵۹م ، در دشت اردبیل بر هرمزد غالب شد،و بر تخت و تاج دست یافت،به همین مناسبت در این دشت اقدام به ایجاد شهری نمود که باذان فیروز نام گرفت  .  این امر، نمیتواند صحیح باشد.چون میدانیم که فیروز در سال ۴۳۵م، به سلطنت رسیده است و نه در ۴۵۹م،همچنین۳۴سال قبل از او بهرام پنجم(گور)از راه اردبیل به آمل و گرگان و سپس خراسان رفته و با هیاطله(در شاهنامه:چینیان)جنگیده است.که با این واقعه تاریخی بنای این شهر به دست فیروز فرضی باطل است.حمدالله مستوفی در نزهه القلوب بنای شهر اردبیل را بسیار قدیمی تر از عهد ساسانی دانسته میگوید:آنجا را کیخسرو بن سیاوش کیانی ساخت.در صورتی که پیش از این دیدیم:بر اساس شاهنامه اردبیل در زمان کیخسرو وجود داشته و او به دستورِ نیایَش کیکاووس،جهت ویران کردن دژبهمن به اردبیل رفته است.۴

با توجه به توضیحات بالا،موضوع به بهترین نحوی روشن میشود. پس وجود چنین ابیاتی در این بخش از شاهنامه از دو حال خارج نیست:یا اینکه حکیم فرزانه طوس دچار سهو و خطا شده،که احتمال آن بسیار ضعیف است.چه فردوسی حداقل یکبار تمامی شاهنامه را ویراسته است.و آنگونه که این شخص غرق در تاریخ و فرهنگ گذشته ایران بوده،بروز چنین سهوی با توجه به اشاره های  بخشهای قبلی شاهنامه به اردبیل(حداقل سه اشاره)بعید است.دوم اینکه این ابیات نیز جز آن دسته از ابیات جعلی و الحاقی است که در روزگاران پس از فردوسی به مرور بر شاهنامه افزوده شده است.(مورد دوم صحیح تر و قابل قبول تر به نظر میرسد.)

۳.کسری انوشیروان

چون انوشیروان (نوشین روان) ساسانی، به شاهی نشست، بزرگان و موبدان و فرزانگان را بخواند، تا با مشورت و پندخواهی از ایشان کشور را به بهترین نحو اداره کند:

        شهنشاه ، دانندگان را بخواند                                         سخنهای گیتی  سراسر  براند

      جهان را  ببخشید  بر  چار بهر                                    وزو  نامزد  کرد  آباد شهر

      نخستین خراسان ، از او یاد کرد                                   دل نامداران ، بر او شاد کرد

      دگر بهره زان بُد، قم و اصفهان                                     نهادِ بزرگان  و جای  مهان

        وزین  بهره  بُد  آذرآبادگان                                       که بخشش نهادند آزادگان

         وز  ارمینیه  تا درِ  اردبیل                                       بپیمود  بینادل و بوم گیل

        چهارم عراق آمد و بومِ روم                                      چنین پادشاهی و آبادبوم

      وزین مرز ها هرکه درویش بود                                     نیازش به رنج تن خویش بود

       ببخشید آکنده گنجی برین                                       جهانی بدو خوانند آفرین…

چنانکه میبینیم: انوشیروان ساسانی با مشورت دانایان و بخردان،جهان را(قلمرو پهناورش را) بر چهار بهر(بخش)کلی تقسیم میکند.و آبادشهرهای (مراکز- شهرهایی اصلی ،که سایر شهر های بخش تابع آنند)هر یک از چهار بخش را مشخص میکند:بخش اول خراسان شامل مناطق شرقی ایران، بخش دوم مرکز کشور که در منابع پسین ، عراق عجم خوانده شده به مرکزیت دو آبادشهر قم و اصفهان ، بخش سوم آذرآبادگان (آذربایجان) در شمال غرب، که از مرز های ارمینیه (ارمنستان) آغاز شده در مرزهای بوم گیل (گیلان و طبرستان) به پایان میرسد به مرکزیت اردبیل. و بخش چهارم عراق و بومِ روم (عراق عرب و بخش هایی از آسیای صغیر). همانطور که به وضوح مشاهده می‌شود یکی از چهار بخش مهم کشور در عهد ساسانی آذربایجان به مرکزیت بلافصل اردبیل بوده است.

۴.هرمز

شاهنامه در ذکر پادشاهی هرمز ساسانی(هرمزد)که پس از پدرش انوشیروان به شاهی نشست.دوبار به اردبیل اشاره کرده است.و ما این دو اشاره را درخلال خلاصه ای از این بخش میبینیم:

چون پادشاهی هرمز به سال دهم میرسد،وضعیتی سخت پیش می آید.چراکه چندین دشمن نیرومند از چند جهت به ایران یورش می آوردند.ساوه شاه،سالار ترکان(در تاریخ آن دسته از اقوام که در ترکستان غربی میزیستند)،با لشکری مرکب از ۴۰۰هزار سرباز و ۱۲۰۰پیل جنگی از سمت هری(هرات)به خراسان،تازیان(اعراب)به رهبری حمزه و عباس از جنوب و قیصر از روم،یورش  می آوردند.بدال شاه ، سالار خزر ها نیز از شمال حمله میکند.و فردوسی در توصیف لشکر اوست که میگوید:

          ز   ارمینیه  تا  در  اردبیل                                     پراکنده شد لشکرش  خیل خیل…

یعنی بدال شاه با سپاهیان خزر، مرز های آذربایجان را از ارمینیه تا اردبیل هدف حمله قرار میدهد.

چون هرمز در باب این اوضاع آشفته با بزرگان رای میزند،میگویند:پادشاها،عربان سوسمار خوار و لشکریان خزر را چه به جنگ با ایران؟! با چند حمله میتوان ایشان را پس راند.با قیصر روم نیز میتوان مذاکره و مصالحه کرد.خطر اصلی لشکریان ترک به رهبری ساوه شاه هستند.هرمز رای ایشان میپسندد و به کار میبندد،تا از شر سه دشمن خلاص میشود.لکن خطر اصلی ساوه شاه هنوز در خراسان تاخت و تاز میکند.چون هرمز در شکست ساوه شاه عاجز میشود از پیری دانا به نام نستوه چاره میخواهد.پیر میگوید:آن هنگام که خاقان ترکان دخترش را به زنی به پدرت  نوشین روان  داد،ستاره شمران پیشگویی کردند،فرزندی که از این ازدواج حاصل شود(ساوه شاه)به ایران حمله خواهد کرد.و تنها راه شکست او اینست که سرداری با این مشخصات هدایت سپاه ایران را عهده دار شود:

       یکی کهتری باشدش دور دست                                       سواری سر افراز ، مهترپرست

        به بالا دراز و به اندام خشک                                     به گِرد سرش جعدمویی چو مشک

      سخن آوری جَلد و بینی بزرگ                                          سیه چُرده و تند خوی و سترگ

      جهانجوی ، چوبینه دارد لقب                                      هم از پهلوانانش ،  باشد  نَسَب

     چو این مرد چاکر به اندک سپاه                                    ز جایی  بیاید  به  درگاه  شاه

      مَر این تُرک را ناگهان بشکند                                      همه لشکرش را به هم بر زند…

یکی دیگر از بزرگان نزدیک به شاه ، اورا چنین وصف میکند:

      زِ  بهرامِ  ،  بهرام  پورِگُشسب                                      سواری سرافراز و پیچنده اسب

   زِ  اندیشه من  بخواهد گذشت                                        ندیدم چنو مرزبانی به دشت

     که دادی به او بردع و اردبیل                                       یکی نامور گشت با کوس و خیل…

این سردار موعود که سرانجام لشکریانِ گرانِ ساوه شاه را با سپاهیان اندکی که از بردع و اردبیل آورده شکست داده عقب میراند،کسی نیست جز بهرام چوبین(چوبینه)سردار بزرگ عهد ساسانی.

به گواهی تاریخ که روایت شاهنامه نیز دقیقا آن را تایید میکند:بهرام از خاندان بزرگ و بانفوذ مهران در شهر رِی بود.که هرمز زمامداری آذربایجان و ارمنستان را بدو سپرده بود.چنان که در بخش های پیشین گفتیم،فردوسی به جای استفاده از الفاظ آذربایجان و ارمنستان ، غالبا  و به شکل مجاز،از مراکز آنها (اردبیل و بُردع)نام میبرد.چیزی که در مصرع: که دادی به او بردع و اردبیل…،نیز شاهد آنیم.

نکته دیگر آنکه بهرام  با سواران گزیده ای،که از محل زمامداری اش،ارمنستان و آذربایجان(بُردع و اردبیل)انتخاب کرده بود به مصاف ساوه شاه رفته تنها با دوازده هزار تن،در مقابل چهارصدهزار سرباز ساوه شاه پیروز میشود.و حتی ساوه شاه را به قتل میرساند.این نبرد به عنوان یکی از معروفترین نبردهای جهان ثبت شده و نام بهرام چوبین را به عنوان یک نابغه جنگی بر سر زبان ها انداخته است.مورد قابل توجه اینکه:سربازانی که با آفریدن چنین حماسه ای کشور را از خطری بزرگ رهانده اند،از بردع و اردبیل بوده اند.

۵.خسرو پرویز

شاهنامه در ذکر پادشاهی خسرو پرویز ساسانی که پس از پدرش هرمز به سلطنت رسید،سه بار به اردبیل اشاره کرده است. حال این اشارات را در خلال خلاصه ای از این بخش می‌آوریم:

چون بهرام چوبین بر ساوه شاه غلبه میکند، هرمز از قدرت و نفوذ روزافزون او در ایران وحشتزده میشود.سرانجام نیز آنچه هرمز از آن میترسد اتفاق افتاده و بهرام بر هرمز می‌شورد. با حیله بهرام، هرمز بر پسر و ولیعدش خسرو پرویز ظنین شده دستور قتلش را میدهد. خسرو از ترس پدر با ملازمان و سربازانی که درخدمت داردمیگریزد.درباریان که این اوضاع آشفته رامیبینند به رهبری  بندوی  و گستهم،شورش کرده هرمز را کور و زندانی میکنند.سپس خسرو پرویز را به شاهی مینشانند تا با بهرام مقابله کند.شاهنامه آنگاه که سخن از سپاه آرایی خسرو علیه بهرام میدهد، به پیوستن سپاه اردبیل (آذربایجان) به اردوی خسرو نیز اشاره دارد:

      سپاهی  بُد  از  بردع  و  اردبیل                                   همی رفت  با  نامور  خیل خیل…

هنگامی که سپاهیان دو طرف در مقابل یکدیگر صف آرایی میکنند،پیش از آغاز جنگ بهرام رو به سربازانش میگوید:در میان سپاه خسرو اهل فارس بسیارند.آنان برادران و خویشان شما هستند.برای ایشان پیغام هایی بفرستید تا از خسرو دست کشیده به ما ملحق شوند،که :

    گر  ایشان  بیایند  و  فرمان کنند                                   به پیمان روان را گروگان کنند

     سپه  ماند  از  بردع   و  اردبیل                                    از ارمینیه نیز بی مرد و خیل

  از ایشان به رزم اندرون نیست باک                                    چه مردان بردع چه یک مشت خاک!!!…

چنانکه به وضوح میبینیم: بهرام میگوید اگر اهل پارس از خسرو برگردند،تنها سپاهیان بردع و اردبیل با او خواهند ماند.در این صورت او سپاهیان بردع را قابل توجه نمیداند(چه مردان بردع چه یک مشت خاک…)لکن از سپاه اردبیل چنین سخنی نمیگوید،و در واقع سپاهیان اردبیل را برای خویش رقیبی جدی می انگارد.

باری،با این حیله بهرام،در روز نبرد سپاهیان پارس ، خسرو را رها میکنندو علی رغم دلاوری های سپاهیان اردبیل و بردع که جنگ را تا شامگاه ادامه میدهند،خسرو سرانجام شکست خورده به پایتخت عقب مینشیند. و بالافاصله به توصیه پدرش هرمز برای یاری خواستن از قیصر ، راه روم را در پیش میگیرد.به محض راهی شدن خسرو،بهرام به پایتخت رسیده آنجا را فتح میکند.و چون از کار خسرو باخبر میشود سپاهیانی به سرکردگی بهرام پور سیاوش،را به تعقیب او میفرستد.در میانه راه،بندوی یار نزدیک خسرو،با فریب بهرام پور سیاوش،خسرو را فراری میدهد.بهرام پور سیاوش که چنین میبیند به ناچار بندوی را کت بسته نزد چوبینه میبرد.چوبینه بندوی را زندانی کرده پور سیاوش را به مراقبت از او میگمارد.

حال بهرام چوبینه در پایتخت مستقر شده ادعای پادشاهی دارد . بهرام پورِ سیاوش تحت تاثیر سخنان زندانی خویش بندوی،از چوبینه رویگردان شده هواخواه خسرو پرویز میشود.و تصمیم میگیرد هنگام بازی چوگان،چوبینه را بکشد.اما با خیانت یکی از زنانش،چوبینه از نیت او باخبر شده،پیش از هراقدامی پورِسیاوش را میکشد.چون بندوی از ماجرا باخبر میشود از زندان گریخته با یارانی که به کمک پورِسیاوش یافته به سمت اردبیل و ارمنستان میرود:

       گرفت  او  از آن شهر  راهِ گریز                                   بدان  تا  نبینند  از  او  رستخیز

       به منزل رسیدند و بفزود خیل                                    گرفتند    تازان    رهِ  اردبیل…

چون خبر فرار بندوی به بهرام چوبیین میرسد،سخت آشفته و پشیمان میشود که چرا او را نکشت و زندانی کرد.لکن دیگر دیر شده است.

     وزان  روی ، بندوی  و  اندک سپاه                                 چو  بادِ دمان ، برگرفتند  راه

     همی برد  هرکس که  بُد  بردنی                                   به راهی که موسیل بود ارمنی…

بندوی نخست راه اردبیل پیش گرفته از آنجا به ارمنستان نزد مرزدار آن دیار موسیل ارمنی میرود،که همچنان هواخواه خسرو پرویز است.میبینیم که:مردمان این دو دیار کهن ، آذربایجان و ارمنستان (اردبیل و بردع) اینبار نیز در این موضع حساس جانب حق و حقیقت را نگه میدارند و از شاه قانونی حمایت میکنند.هرچند بهرام چوبین سرداری بزرگ و دلاور بوده خدمات بسیار ارائه داده بود،لکن پادشاه قانونی خسرو پرویز بود و بهرام در مقابل خسرو تندخویی بسیار نشان داده بود.خسرو در این هنگام به حق سزاوار پادشاهی بود،زیرا که جوانی باکفایت و مقتدر بود.هرچند که بعد ها به مرور به یک پادشاه ستمگر تبدیل میشود.

ادامه ماجرا از دایره سخن ما بیرون است.زیرا این مورد،آخرین اشاره شاهنامه به اردبیل محسوب میشود.همینقدر میگوییم:که بندوی نزد موسیل در ارمنستان میماند تا خسرو با سپاهیانی که قیصر روم در اختیارش گذاشته میرسد و با چوبینه جنگ میکنند.اینبار چوبینه شکست خورده به چین میگریزد و دیگر نمیتواند به ایران بازگردد.خسرو بر تخت شاهی ایران مینشیند.پس از او نیز افرادی از جمله:شیرویه،اردشیر،فرائین،پوران دخت،آزرم دخت و فرخ زاد ادعای پادشاهی میکنند تا یزدگرد بر تخت مینشیند.در زمان او اعراب به ایران حمله میکنند و عهد باستان ایران به پایان میرسدو این پایان شاهنامه نیز هست.

نتیجه گیری و جمع بندی: در این نوشتار دیدیم،در خلال هفت بخش از شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی ، ده اشاره  واضح و مُبَرهَن به اردبیل شده است.وما به طور جداگانه به تحلیل هریک از موارد پرداختیم.تا آنجا که مقدور بود از غلو و اغراق ، دوری شد و سعی نمودیم بر جاده انصاف گام برداریم.آنچه مقصود بود در طول نوشتار به بهترین نحو حاصل شد.دیدیم که : دیار اردبیل ، از زمان های دور به خصوص عهد ساسانی،به عنوان مرکز ایالت بزرگ آذربایجان،نقشی مهم و تعیین کننده در تاریخ این  سرزمین  دیرنده پای ، ایفا نموده است.و تخریب ابعاد سیاسی،فرهنگی و اجتماعی آن در دوران های بعد،به هر دلیل که بوده باشد،نتوانسته و نمیتواند،جلودار پیشروی آن شده یا تاریخ درخشان آن را خدشه دار کند و به فراموشی سپارد.

                                                                 ***

توضیحات

۱.اوستا: کتاب مقدس زرتشتیان است.در حمله اسکندر سوزانده شد و بعدها در عهد اشکانی و ساسانی دوباره جمع آوری شد.علاوه بر مندرجات دینی،مطالب تاریخی این کتاب عظیم،همواره یاوری بزرگ برای محققین بوده و میباشد.

۲.بندهشن (به فتحه: با و دال ،کسره: ها ،سکون : نون  و شین و  نون): کتابی پهلوی،مربوط به عهد ساسانی،که البته نگارش نهایی آن در قرن سوم هجری توسط فرنبغ فرزند دادویه، انجام شده.بندهشن یعنی:آفرینش نخستین.این کتاب درواقع تفسیری بر اوستاست.با محوریت چگونگی پیدایش جهان و تاریخ اولیه و کشاورزی و موضوعات دیگر.و از منابع مهم در تاریخنگاری به شمار میرود.

۳.زاد سپرم(به فتحه پ و را):یا گزیده های زا سپرم،کتابی تالیف شده در قرن سوم هجری توسط زادسپرم پسر گشن جم.با وجود  پاره ای تفاوت ها موضوع اصلی زادسپرم در واقع همانست که بندهشن میگوید و به همان اندازه معتبر.

۴.این بخش با پاره ای تغییرات،از کتاب بررسی فراز هایی از تاریخ ایران باستان،اثر:التفات عبدی زاده نقل شد.

منابع و ماخذ

۱.فرهنگ جامع نامهای شاهنامه، محمدرضا عادل, چاپ اول۱۳۷۲، نشر صدوق

۲.زناشویی در شاهنامه، احمدرضا معصومی دهقی،۱۳۸۲، انتشارات نقش خورشید

۳.بررسی فراز هایی از تاریخ ایران باستان،التفات عبدی زاده،چاپ اول۱۳۷۹.انتشارات باغ اندیشه

۴.رویین تنی و جاودانگی در اساطیر،ایرج بهرامی،چاپ اول۱۳۸۵،نشر ورجاوند،نشر زوار

۵.هزاره های گمشده(جلد۵،ساسانیان)،دکتر پرویز رجبی،۱۳۸۲نشر طوس

۶.آیین مهر(تاریخ آیین رازآمیز میترایی در شرق و غرب از آغاز تا امروز)،هاشم رضی،انتشارات بهجت،۱۳۸۱

۷.پیامبر آریایی(ریشه های ایرانی در کیش های جهانی)امید عطایی،۱۳۸۴،انتشارات عطایی

۸.فرهنگ زنان شاهنامه،بهمن حیدری،۱۳۸۵،نشر پژواک کیوان.

۹.تاریخ ده هزارساله ایران،عبدالعظیم رضایی،۱۳۷۶،انتشارات اقبال

۱۰.فرهنگ سه هزار تن از بزرگان و ناموران ایران زمین،دکتر عبدالعظیم رضایی،۱۳۸۳،انتشارات اقبال

علی احمدی راد

 

 

علی احمدی راد