تحقیقی پیرامون ملاقات سعدی و مولانا
آغازه : در آستانه قرن هفتم،آن هنگام که سرزمین ایران؛آماج حملات قوم تاتار قرار گرفت،یکی از سخترین اعصار تاریخ این سرزمین رقم خورد.هیچ یک از حملات بیگانگان،از هجمه اسکندر مقدونی در عهد عتیق،تا حمله اعراب در طلیعه اسلام،به اندازه حملات تاتار ویرانگر نبودند.اما به راستی چرا یک تمدن اصلیترین ذخیره فرهنگی خود را در سخترین شرایط هویدا میکند؟
در آغاز قرن هفتم،به فاصله دوسال،دو ستاره در آسمان علم و ادب و فرهنگ این سرزمین درخشیدند : مولانا جلال الدین محمدبلخی در سال۶۰۴ و شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی در سال۶۰۶ه.ق متولدشدند.این هردو که از ستون های ادبیات و فرهنگ این سرزمین اند معاصر یکدیگر بودند.اما آیا ملاقاتی بین ایشان رخ داده است؟
بررسی اسناد و منابع : در سال۶۱۶ه.ق آنهنگام که مولانا ۱۲سال بیشتر نداشت،همزمان با آغازین حملات مغولان،پدر مولانا بها ولد برای در امان ماندن از حملات مغولان و نیز آزار خوارزمشاه،به همراه اهل و عیال از صفحات شرقی ایران به سوی بغداد حرکت کرد.اقامت آنان در بغداد مدتی به طول انجامید و بها ولد مجالس درسی نیز در آنجا تشکیل داد.میدانیم که مقارن همین سالها یا اندکی پس از آن سعدی نیز از شیراز به بغداد آمده بود و در نظامیه آن مشغول تعلم بود.۱ بنا بر فرضیه ای که اخیرا برخی محققین ابراز داشته اند:سعدی ومولانا در بغداد با یکدیگر همدرس بوده اند.اما چون در هیچیک از منابع معتبر اشاره ای به این ماجرا نشده،اعتبار آن صرفا در حد یک فرضیه است.هرچند که فرضیه ای خواستنی است.زیرا مکتبی که دو اعجوبه در آن همدرس باشند،الحق ، نیکو مکتبی است.
میدانیم که پس از چندسال ، بها ولد به دمشق و از آنجا به دعوت سلطان سلجوقی روم،علاالدین کیقباد،به قونیه رفته و در آنجا ماندگار شده است.مولانا در دوران حیات و پس از مرگ پدر اگرچه به دمشق و دیگر جاها سفرهایی داشته اما غالبا در قونیه ماندگار بوده است.از سوی دیگر،سعدی پس از تحصیل در نظامیه بغداد به سفر هایی دور و دراز که۳۵سال به طول انجامید میپردازد.و مناطقی از عراق و حجاز و شامات و آسیای صغیر را زیر پا مینهد.
تنها دو منبع دست اول که نزدیک به روزگار این بزرگان یعنی در قرن هشتم نوشته شده اند،به ملاقات بین
سعدی و مولانا اشاره کرده داستان هایی در این باره ذکر کرده اند.یکی روایت افلاکی در کتاب مناقب العارفین و دیگری روایتی است که شادروان بدیع الزمان فروزانفر در کتاب شرح زندگانی مولوی،بدون هیچ توضیحی از صاحب کتاب عجایب البلدان دانسته اند.
مناقب العارفین افلاکی : شمس الدین احمدافلاکی(متوفی۷۶۱ه.ق)از مثنوی خوانان خانقاه مولویه در قونیه،قریب۵۰سال پس از مرگ مولانا در سال۷۱۸ه.ق،تذکره ای موسوم به مناقب العارفین در ده فصل،شامل مناقب و کرامات : بها ولد(پدر مولانا)،برهان الدین محقق ترمذی(اولین مرشد مولانا)،خود مولانا،شمس تبریزی،صلاح الدین زرکوب،حسام الدین چلبی،سلطان ولد(پسر مولانا)،امیرعارف جلال الدین چلبی،امیرعابدشمس الدین چلبی۲ و اسامی فرزندان ایشان نگاشته است.علی رغم مبالغات گسترده ای که در حق مولانا و اطرافیان او در این کتاب بعمل آمده،بیشک یکی از منابع اصلی مولوی شناسی به شمار میرود که نزد پیروان طریقت مولویه مقبولتی تام یافته است.روایت افلاکی از ملاقات سعدی و مولانا چنین است:مَلِک شمس الدین هندی که مَلِکِ مُلکِ شیراز بود.رقعه ای به خدمت اعذب الکلام الطف الانام شیخ سعدی اصدار کرده و استدعا نموده است که غزلی غریب که محتوی معانی عجیب باشدبفرستی تا غذای جان خود سازم،شیخ سعدی غزلی ازآن مولانا که در آن ایام به شیراز برده بودند و او به کلی ربوده آن شده بنوشت.و [مطلع]آن غزل این است:
هر نفس آواز عشق ، میرسد از چپ و راست ما به فلک میرویم ، عزم تماشا که راست؟…
و در آخر رقعه اعلام کرد که در اقلیم روم پادشاهی مبارک قدم ظهور کرده است و این نفحات مراو راست. ازاین بهتر غزلی نگفته اند و نیز نخواهند گفتن.مرا هوس آن است که به زیارت آن سلطان به دیار روم،رَوَم و روم را بر خاک پای او بمالم،تا معلوم مَلِک باشد.همانا که مَلِک شمس الدین آن غزل مطالعه کرده از حد بیرون گریه ها کرد و تحسین داده،مجمعی عظیم ساخته بدان غزل سماع ها کردند.وتُحَفِ بسیار به خدمت شیخ سعدی به شکرانه فرستاد و آن بود که عاقبت الامر شیخ سعدی به قونیه رسیده به دستبوس آن حضرت مشرف گشته،ملحوظ نظر عنایت مردان شد…
پُرواضح است که افلاکی مقام سعدی در بینش و معرفت را بسی پایین تر از مولانا میدانسته.اگر از موضع غرض ورزانه او در این روایت چشم پوشی وتنها به اصل خبر توجه نمود،با توجه به دوره قدرت مَلِک شمس الدین هندی(به احتمال زیاد،همان شمس الدین حسین ، صاحب دیوان فارس)که سعدی نیز مدایحی در حق او دارد،این سفر سعدی به قونیه و ملاقات پُرمهرش با مولانا باید در میانه سالهای۶۶۲تا۶۷۲ه.ق بوده باشد.یعنی ملاقات سعدی و مولانا در طول سفرهای۳۵ساله سعدی که ذکرشان در بوستان و گلستان آمده نبوده است.وسعدی پس از پایان این سفرهای۳۵ساله و بازگشتش به شیراز در سال۶۵۵ه.ق،باردیگر در میانه سالهای۶۶۲تا۶۷۲ه.ق به سفری رفته که ملاقات با مولانا در قونیه و با همام تبریزی در تبریز که در بعضی تذکره ها بدان اشاره شده،در همین سفر دوم بوده است.با توجه به بعضی اشعار سعدی ، این سفر دوباره بعید به نظر نمیرسد.نظیر این بیت که در دوران پس از انقراض اتابکان فارس(حامیان سعدی)گفته شده:
دلم از خِطه ی شیراز به کلی بگرفت وقتِ آن است که گیری خبر از بغدادم…
روایت عجایب البلدان : پیشتر گفتیم که روایت مورد بحث را مرحوم فروزانفر،بدون هیچ توضیحی از صاحب عجایب البلدان نقل کرده اند.
گویند که شیخ اهل طریقت مصلح الدین سعدی شیرازی،در اوقات سیاحت به شهر مولانا رسید. و در موضعی که میانه آن و خانقاه مولانا مسافتی بود فرود آمد.روزی در صدد آن شد که بر طریقه او غزلی بسراید.این مصرع بگفت : سرمست اگر درآیی ، عالم به هم برآید ، و راه سخن بر وی بسته گشت و مصراع دوم را به نظم نتوانست آورد.پس در مجلس سماع به حضور مولانا رسید،اولین سخن که بر زبان مولانا گذشت این بود :
سرمست اگر درآیی ، عالم به هم برآید خاکِ وجود ما ، را گَرد از عدم برآید…۳
تا به آخر غزل ، و شیخ دانست که آنچه مولانا میگوید،از غلبه حال است و عقیدت او به صفای باطن وی بیفزود…
چنانکه میبینیم روایت عجایب البلدان تعارضی با روایت مناقب العارفین ندارد.بلکه میتواند در جهت تایید و ادامه آن باشد.
تحلیل آثار : یکی از آشناترین غزلیات مولانا که بسیار بر سر زبان ها افتاده،به مطلع:
بنمای رُخ،که باغ و گلستانم آرزوست بگشای لب که قند فراوانم آرزوست…
شبیهی در بخش مواعظ کلیات سعدی دارد که چنین است:
از جان برون نیامده جانانت آرزوست زُنار نابُریده و ایمانت آرزوست
بر درگهی که نوبت اَرنی همی زنند موری نِه ای و مُلکِ سلیمانت آرزوست
مردی نِه ای و خدمت مردی نکرده ای وانگاه صَفِ صُفه ی مردانت آرزوست
فرعون وار ، لافِ اناالحق همی زنی وانگاه قُرب موسی عمرانت آرزوست
چون کودکان که دامن خود اسب کرده اند دامن سوار کرده ومیدانت آرزوست
انصاف راه خود ز سر صدق و داد نِه بر درد نارسیده و درمانت آرزوست
بر خوان عنکبوت که بریان مگس بُوَد شهپر جبرئیل مگس رانت آرزوست
هر روز از برای سگ نفس ، بوسعید یک کاسه شوربا و دوتا نانت آرزوست
سعدی در این جهان که تویی ذره وا باش گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست
بیشک مطالعه این غزل این مورد را در ذهن مخاطب پدید میاورد که این غزل سعدی در جواب همان غزل مولاناسروده شده.شادروان دکتر عبدالحسین زرین کوب،در کتاب پله پله تا ملاقات خدا۴ (که شرح زندگانی مولاناست)،با اشاره به این غزل سعدی و حکایتی از باب دوم بوستان موسوم به در احسان(شنیدم که مردیست پاکیزه بوم/شناسا و رهرو در اقصای روم…)که سعدی در آن از خصاصت مردی از اهل روم(آسیای صغیر) گله میکند . میگوید که به احتمال زیاد این هردوشعرحاصل سفر سعدی به روم و رنجشی است که از مولانا نصیب سعدی شده.چه اینکه سعدی در دوره غیبت نهایی شمس و پریشان حالی مولانا به قونیه رفته و مولانا در آن هنگام هیچکس را اذن ملاقات نمیداده است.همچنین ایشان بر مبنای همان حکایت بوستان زمان این سفر سعدی را حوالی سال۶۵۴ه.ق(دوره سفرهای۳۵ساله)دانسته اند واین هردو با روایات افلاکی هیچ سنخیتی ندارند.افزون بر این اشکالات دیگری نیز بر نظر مرحوم زرین کوب وارد است:اول اینکه:در حکایت بوستان،سعدی فردرومی را دیده و اخلاق اورا میستایدوفقط در کنار آن از یک خصیصه او گله میکند.(درصورتی که مرحوم زرین کوب میگویندمولانا اجازه دیدار نداده)دوم اینکه : حتی اگر برفرض ، نظر دکتر زرین کوب را در مورد حکایت بپذیریم ، باز در این که غزل سعدی جوابیه ای بر غزل مولاناست اشکال وارد است.یکی اینکه غزل مولانا شعری طولانی(۲۴بیت)و سخته وسنجیده از کار در آمده،اما غزل سعدی شعری نسبتاکوتاه(۹بیت)است که نمیتوان آن را جوابی درخور برای غزل مولانا دانست.بیشک سعدی با آن طبع روان اگر در صدد جوابگویی برمیامده،جوابیه ای درخورمیساخته.درصورتی که این غزل به یک شعر بداهه ای و تفننی بیشتر شبیه است.و دیگر اینکه:تردید بزرگتری بر جوابیه بودن این غزل موجود است. وآن اینکه در میان اشعار منسوب به ابوسعیدابوالخیر(عارف بزرگ قرون۴و۵)شعری است که در لفظ و معنا شباهت های بسیار به شعر سعدی دارد :
ای تَرکِ جان نکرده و جانانت آرزو زُنار نابریده و ایمانت آرزو
در هیچ وقت خدمت مردی نکرده ای وانگه نشسته صحبت مردانت آرزو…
گویا این دو بیت تکه ای از یک غزل است.درست تر آن است که غزل سعدی را استقبالی از این شعر ابوسعید دانست.که سعدی تضمین هایی از مصاریع ابوسعید نیز در آن انجام داده (به خصوص مصرع:هرروز از برای سگ نفس،بوسعید…در غزل سعدی،برخلاف نظر یک عده،نه یک کنایه که میتواندتضمینی باشد که سعدی از شعر ابوسعیدکرده.افسوس که جز این دوبیت ، باقی شعر ابوسعید در دست نیست)
با احتساب این ایرادات بر نظر دکتر زرین کوب،حتی اگر نظر ایشان به کل اشتباه نباشد،باز جای تردیدفراوان دارد.پس بهتر آن است که به اقوال افلاکی اعتماد کنیم،که اگر ملاقاتی رُخ داده بسیار صمیمانه و محبت آمیز بوده است.
مورد دیگر حکایت دانای وَخش در باب چهارم بوستان(تواضع)است.که از قدیم الایام عده ای عقیده دارند دانای وخش همان مولاناست.در این جا نیازی به ذکر حکایت نیست.علاقه مندان میتوانند به باب چهارم بوستان سعدی مراجعه فرمایند.اما باید گفت:برای این نظر نیز پشتوانه محکمی وجود ندارد.و ایراداتی چند بر آن وارد است.ازجمله اینکه:وَخش شهری کهن در خراسان بزرگ(واقع در تاجیکستان امروزی)است . مولانا در کودکی از آن حدود مهاجرت کرده است و خواندن او به این نام بعید به نظر میرسد.در ثانی وخش در نزدیکی بخارا واقع بوده و مولانا از اهل بلخ.به یقین با وجود آن فاصله اطلاق دانای وخش بر مولانا(حتی به صورت کنایی)محل تردید است.
نتیجه گیری : با آنکه نمیتوان به قطعیت این نظر را داد،که بین مولانا و سعدی ملاقاتی رخ داده،اما رد وجود این ملاقات نیز بسیار بعید است.حداقل تا زمانی که بر روایات افلاکی در مناقب العارفین در عجایب البلدان،ایرادات منصفانه ای وارد نشود،اتکا به نظر آنان مورد قبول است.
و شاید همانطور که ده درویش در گلیمی بخُسبند ، دو پادشاه نیز در اقلیمی بگنجند…
- سعدی در اشعارش اشاراتی به این موضوع دارد . از جمله در بوستان:
مرا در نظامیه ادرار * بود شب و روز تلقین و تکرار بود…
۲. پیروان طریقت مولویه ایشان را ملوک تسعه(نه گانه)خوانده اند.
۳. این غزل در کلیات سعدی در بخش بدایع قرار دارد.جالب آنکه مولانا نیز غزلی به همین وزن و قافیه دارد به این مطلع:
ای آنکه پیش حسنت ، خور بی قدم درآید در خانه ی خیالت ، شاید که غم در آید…
۴. بخش های پایانی آخرین قسمت کتاب به نام سالهای پایانی ، به این موضوع پرداخته است .
*ادرار : مقرری
منابع و ماخذ :
۱.امینی،اسماعیل،لبخندسعدی(طنزآوری در غزلیات سعدی)نشرسوره مهر
۲.زرین کوب،عبدالحسین،پله پله تا ملاقات خدا،نشر سخن.
۳.فروزانفر،بدیع الزمان،شرح زندگانیی مولوی،انتشارات تیرگان
۴.فروغی،محمدعلی،تصحیح بوستان و گلستان سعدی،انتشارات سبز رایان گستر
۵.کاظمی،محمد کاظم،شعرپارسی،نشر سپیده باوران
۶.کاسب،عزیزالله،تصحیح کلیات دیوان شمس،نشرمحمد
۷.نعمانی،شبلی،ترجمه:فخرداعی گیلانی،محمدتقی،انتشارات دنیای کتاب
علی احمدی راد