«اعلام می‌شود در نظر داریم، خیابانی قرینه‌ی خیابان شمالی در جنوب شهر تحت عنوان خیابان جنوبی بسازیم. تمامی خانه‌هایی که در این خیابان ساخته می‌شوند قرار است برای کارگرانی که در حال خدمتند و دارای خانه نیستند رایگان تحویل داده شود.. ساخت این خیابان از هفته‌ی جاری آغاز خواهد شد»

      خیابان جنوبی با خانه‌های زیبا و آپارتمان‌های ۲۴ تایی که قلب خیابان هستند. با یک پل آجری که راه را برای کارگران تا کارخانه را کوتاه می‌کند. کارگران بالاخره خانه‌ی خودشان می‌گرفتند. خانه‌هایی که به سختی می‌توانستند بخرند. چقدر شاد، چقدر سر زنده!

      خیابانی که زیر مجموعه‌ی پروژه‌های رفاهی محسوب می‌شد و خانه‌ای برای کارگران شد. خیابان جنوبی در حال رشد و نمو بود. چراغانی کردن، شاداب سازی، نوازنده‌های کولی، ساعت سازی پتروس با آن ویترین خاص و دلقکی که حسابی داشت مشهور می‌شد، همگی داشتند خیابان جنوبی را رشد و نمو می‌دادند.

خیابان جنوبی      خیابان جنوبی جایی که کشیش‌ها، خاخام‌ها و روحانیون می‌آمدند و آنجا خیرات می‌کردند. شهر زنده شد آن هم فقط با یک خیابان. گاه می‌توان بدون دلیل خندید، بدون دلیل آرامش داشت و همگی به خود انسان بستگی دارد. خیابان جنوبی زیباترین و بهترین خیابان کشور که قیمت ملک و زمین آنجا داشت روز به روز بیشتر می‌شد و حتی گاهی گرانتر از خانه‌های خیابان شمالی.

      آن مرد آمد با آبروهای درهم تنیده شده و لبانی که سال‌ها نخندیده بودند.

خیابان جنوبی هر انسانی را عوض می‌کرد و آن مرد هم عوض شد. آن مرد همه جا می‌گفت: خدا هم در خیابان جنوبی زندگی می‌کند آنجا همه چیز فرق دارد. و این گونه خیابان جنوبی را با عنوان خیابانی که خانه‌ی خدا آنجاست بیشتر مشهور شد.

      ماجرا از جایی خراب شد که کارخانه‌ها روی پروژه‌هایی سرمایه گذاری کردند که شکست خوردند. اینگونه کارخانه‌ها تعطیل شدند. زنگ توقف تولید به صدا در آمد و نیم ساعت بعد دسته دسته و گروه گروه کارگر روانه‌ی خانه‌های خود در خیابان جنوبی شدند. خیابان جنوبی آن خیابان پرسر و صدا که در سکوت عمیق فرو رفت.

      خیابان جنوبی به همین سادگی با بیکارشدن ساکنانش نابود شد. ساکنان خیابان جنوبی در همان هفته‌ی اول خانه‌هایشان را به فروش گذاشتند. افزایش تعداد خانه‌های فروشی موجب کاهش قیمت ملک شد. با افزایش هزینه‌های زندگی کم کم چراغانی‌ها را خاموش کردند .  باگذشت چند هفته بیشتر، کسی حوصله‌ نداشت و کم کم خیابان جنوبی رنگ باخت.

      دو ماه بعد خیابان جنوبی بدترین دورانش را سپری می‌کرد. خیابان جنوبی تبدیل به خانه‌ی معتادان الکل یا هیروئین شد. بیشتر خانه‌ها خالی بودند یا برای فروش گذاشته شده بودند و دیگر کسی در خیابان جنوبی ملک نمی‌خرید. سد دوباره راه آب را کامل مسدود کرد. آنجا جایی بود که جوانان دور هم جمع می‌شدند و درآمدشان را دود می‌کردند.

      با آغاز ماه چهارم پس‌انداز کارگران رو به کاستی رفت. شنبه عصر بود که داد و هوار یک کارگر تمام اهالی محل را به جلوی پل جمع کرد. آن کارگر پیر با موهای سفید و کله‌ی کچل، دماغ بزرگ و ریش پرفسوری که موهایش رو به سفیدی بودند. کارگر پیر با قد کوتاه، شکم گنده و پوست تیره با تمام نیرویش داد می‌کشید.

آهـــــــــــای مـــــــردم! جـــمع شویــــد.

آهـــــــــــای مـــــــردم! جـــمع شویــــد.

آهـــــــــــای مـــــــردم …

      مردم گروه گروه به سمت پل روانه شدند تا ببینند این دیوانه چه می‌گوید

به راستی که انسان است. نیست؟

خیر!

به راستی که کارگـر را گول می‌زنند. نمی زنند؟

خیر!

به راستی که کارگـر به خانه نیـاز دارد. ندارد؟

خیر!

ای کارگرانی که گول خوردید… خاک تو سرتون کنن دارین گرسنگی می‌کشین و معتاد الکل و هی نمی‌دونم چی چی شدید. پس چرا قیام نمی‌کنید تا شغلتان را دوباره پس بگیرید؟

      سخنرانی آن کارگر باعث شد تا کارگران ندانسته عصبانی شود، بست بنشینند، چکش و ابزار به دست در خیابان جنوبی تظاهرات کنند، رو به روی وزارت تجمع کنند و در اینترنت کمپین راه بیندازند.

فقر      بعد از گذشت دو هفته و نبود واکنش مناسب از سوی دولت، شورای کارگران معترض که متشکل از ۵۸ کارگر با سابقه و تحصیل کرده بود تصمیم به آتش زدن وزارتخانه گرفتند.

      در ساعات اداری کارگران معترض از زمین و هوا به وزارتخانه ریختند و با تمام کارکنانش آتش زدند. اولین واکنش رسمی و بحث برانگیز دولت به آتش‌سوزی وزارتخانه از طریق خبرگذاری‌های در دسترس عموم قرار گرفت.

      از روز بعد رویه‌ی عادی اعتراضات از سر گرفته شد ولی باز بدون ذره‌ای نتیجه. اینبار شورا تصمیم به تخریب گرفت تا شاید نیاز به تولید بیشتر شود.

      روز بعدش کارگران معترض انبارها، عمده فروش‌ها، مغازه ها و هرجایی که کالا بود را خالی کردند و جلوی پل خیابان جنوبی به آتش کشیدند.

      روز بعدش هم نوبت داروخانه‌ها بود. هیچ دارویی سالم نماند. همه به آتش کشیده شدند و دولت نتوانست شخصی را راضی کند که با آنها مذاکره کند و واقعیت را تعریف مطرح کند.

      روز پنجم تخریب، ارتش کامیون کامیون سرباز مسلح ضد شورش را در خیابان جنوبی روی به روی کارگان معترض جمع کرد. تمامی کارگران مشغول اعتراض بودند. با فرمان آتش خیابان جنوبی به گلوله بسته شد. هر کسی که می‌توانست از خیابان جنوبی دور شود در امان بود در غیر این صورت پیدا می‌شد بعد یا دستگیر می‌شد یا کشته می‌شد. خروار خروار گلوله شلیک می‌شد.

      شب هنگام خیابان جنوبی فقط سگ هارش را داشت با بازمانده ساعت سازی پتروس. خیابان جنوبی تاریکی و سکوت وحشت آوری داشت با جنازه‌هایی که بو می‌دادند.

      سه روز بعد سربازان دوباره اعزام شدند تا آنجا را تمیز کنند. اجساد روی هم بار زده می‌شدند و از آنجا برده می‌شدند. تمام مخدرها و نوشیدنی های الکل دار از آنجا جمع شدند تا هیچ آلودگی باقی نماند. بعد از بازسازی و تعمیر خانه‌ها برای فروش گذاشته شدند.

      سه هفته بعد کارخانه‌ها را شرکتی جدید خرید و کارگران و عوامل سابق آنها‌ها را جمع کرد، بعد جاهای خالی را پر کرد.. خیابان جنوبی دوباره زنده شد و نفس کشید. آب رود دوباره بازگشت و خبری از هیروئین یا الکل نبود…

 

سالار امانی

 

 

سالار امانی